part 18

192 8 1
                                    

-:اما... اما خانم من کاری نکردم
با گریه اینو گفتم
واتسون:اوه ولی خونه به فاک رفته من یه چیزی دیگه میگه
بیشتر گریه کردم  لعنت به اون دختر عوضی
واتسون: از یتیم خونه یه دختر گم شده و میدونی اون کیه؟
متعجب نگاش کردم
واتسون: و میدونی که هیچکس دنبالت نگشت ؟ میدونی چرا؟ چون تو یه بازنده ای چون برای هیچ کس ارزشی نداری تو پوچی ، باطلی ، به درد نخوری. هیچ کس واسش مهم نیست یه دختر ضعیف چه بلایی سرش اومده و اینجا کی سود میکنه؟
خندید .
واتسون: من! من سود میکنم چون خیلی راحت از یه دختر که تقریبا وجود نداره میتونم استفاده کنم خیلی خیلی راحت .
گریم بیشتر شد
-: ولی تو که قبلا اینکارو کردی!
نمیفهمم منظورش چیه
واتسون : دیگه سرم درد گرفت پاشو. پاشو. یالا!
دستمو گرفت و محکم فشارش داد
منو تا انباری برد اونجا پرتم کرد و پشت سرشم درو بست
رفتم گوشه اتاق و پاهامو جمع کردم تو شکمم .
هق هقی از دهنم خارج شد.
ناشیانه دستامو رو چشمم کشیدم و پاکشون کردم
لعنتی مقصر اینکه خونش به گند کشیده شده بود من نبودم اون دختر آب زیر کاهش بود.
اون برای اذیت کردن من زد همه وسایل خونه رو شکوند اونم بدون دلیل!
هر چند دیگه عادت کردم . گاه و بی گاه تنبیه میشم از هر کس و ناکسی . سرمو رو زانوم گذاشتم . واتسون راست میگه من برای هیچکس هیچ ارزشی ندارم . من تنهام و آخرم برده یه زن پیر فرسوده ام البته این زن پیر 37 سالشه .
(د.ا.ن نویسنده)
گاهی اوقات آدما میخندن و تو ته دلت حسرت میخوری که چرا، ولی حتی تویی که توی ذهنت اونو میسازی هم نمیتونی بفهمی همون آدم چقدر زجر کشیده . ساده نیست. ساده نیست بودن اما نبودن بهتون قول میدم . برای من و تو بلند ترین زمانی که با کسی وقت نگذروندیم فوقش یه هفتس ولی... ولی چی میشه اگه از همون اولم اشتباه باشید ؟از همون اول ترد بشید ؟تنها دوست صمیمیتون انعکاس خودتون تو آیینه باشه ؟ مطمئنم تک تک ما میمیریم اگه درد تنهایی رو برای 17 سال تحمل کنیم . چی میشه اگه ما آغوش گرم مادر عزیزمونو نداشته باشیم . من که با فکر کردن به این جمله اشک میریزم . خیلیا تو این دنیای ناعادلانه آغوش گرم مادرشونو از دست دادن و حمایت پدر هاشون خیلی وقته که ساکت شده . خیلیا هستن که مثل یک اسباببازی دیده شدن . خیلیا تنهان البته نه مثل من و تو . همه ما توی این دنیا زجر کشیدیم توی این داستان مذخرف رنج هایی دیدیم که حتی دلیلیم براشون نداریم توی این داستان هیچ کس از نقشش راضی نیست نه من ، نه تو و نه خیلیای دیگه . اونایی که میگن راضین یا متظاهرن یا دیوانه چون دیوانگی بهترین راه چاره برای نجات از این دنیای لعنتیه . قطعا هممون یه جاهای زندگیمون اون چیزی که میخوایم نیست و قطعا نمیتونیم تغییرش بدیم چون آینده همیشه چسبیده به گذشته و اصلا ازش دل نمیکنه و حال... حال فقط یه اتصال سادست. البته زجر های گاه کوچیک و گاه بزرگ ما هیچوقت و اصلا و ابدا شباهتی به زجر های دختر ناتوان کوچیک ما نداره . مدیسون خیلی گریه کرده بود خیلی خیلی بیشتر از حد توانش ولی در آخر مغزش تحمل دیدن از دست دادن فرزندای کوچولوشو نداشت و به دایشون فرمان داد تا اون ها رو در آغوش بگیره و مدیسون،از روی اجبار به خوابی نچندان خوش فرو رفت .( فرزندان همون اشک هاست و دایه همون پلکه )
《هفت سال پیش》
(د.ا.ن باربارا)
این نمایش مسخره برام دیگه غیر قابل تحمله درسته از همجنسگرا ها متنفرم ولی دیدن زجرشون یکم برام سخته مخصوصا اگه اون شخص مثلا دوست دخترم باشه . دارم کم کم به این نتیجه میرسم موندن توی دال هوس برام خیلی خیلی آسون تره . اصلا و به هیچ عنوان اینجا با صدای جیغ ها و ناله های اون دختر دست خورده که برای پنج ساله میشناسمش ، خواب به چشمام نمیاد . مطمئنم همتون منو یه دختر بیست ساله تصور میکنید ولی خب من فقط چهارده سالمه و جالب تره بدونید از هفت سالگی تو دال هوس شوهر عمم (  عمش الساندرا پالوین پارت 9) بودم هرچند تا نه سالگیم دست هیچکس بهم نخورد و بعد از اون هم وارد باند لعنتی جاستین شدم این انتخاب اصلا اصلا خوب نیست و کم کم دارم از اینکه این همه نقش بازی کنم خسته میشم .
《چهار سال پیش》
و بالاخره پایان ... پایان این ماجرای کثیف
■■■■■
حزفی برای گفتن ندارم فقط ازتون خیلی خیلی متشکرم.

past tomarrow{+18}Where stories live. Discover now