part 9

265 9 0
                                    

چیزی به اسم عشق وجود نداره ،همه چی از یه وابستگی ساده نشعت میگیره . نگاه های آرامش بخش همه فقط از روی هوسن . همه تنهان به خودت فکر کن کی الان کنارته کی روی موهات بوسه ای از روی عشق میزاره . همه یه نمایش پیچیده توسط کارگردانی حرفه ای هستش . همه دنیا حول یه دروغ میچرخن چون ما دوس داریم یه دروغ شرینو باور کنیم،
حقیقت تلخ هرچه قدرم واقعی باشه قلبمونو تیکه تیکه میکنه پس ما ازش فرار میکنیم . همه ی ما گیر یه داستان و یه کارگردان مست افتادیم. داستان زندگی ما از قبل نوشته شده و داستانی که من توش گیر افتادم در مورد دخترک تنها در فردایی گذشتس (منظور فردایی هستس که گذشته. یا بهتر بگم فردایی که در آینده وجود نداره)
اروم چشمامو باز کردم .سعی کردم چشمو با نور شدیدی که مواجه شدم وفق بدم . تنها صدایی که سکوتو میشکست، ضربان قلب خسته من بود . گنگ به دور و برم نگاه کردم . همیشه از بیمارستان متنفر بودم . همه چیز بی روح همه چیز خسته . خواستم از جام بلند شم ولی حتی نمیتونستم دستمو بالا بیارم پس دوباره چشمامو بستم و سعی کردم به معلومی نامعلوم توی زندگیم فکر کنم(منظورش باربیه که باهاش خاطراتشو ساخت ولی اون فقط نقش بازی میکرد)
(د.ا.ن زین)
با صدای در سرمو از تو لپ تابم بیرون آوردم
-: بیا تو
لیام خودشو از پشت در نمیایان کرد
-: اوه لیام منتظرت بودم
لی: کاری هست که از دست من بر بیاد زین ؟
-:میخوام یه سری به همکار قدیمیت بزنی
نیشخند زدم
لی: کی؟
متعجب نگام کرد .
-: نگو کسی که به فاکش دادییو فراموش کردی
با حرفی که زدم اخماش رفت تو هم .
لی: من لعنتی مست بودم و از قصد اینکارو نکردم
-: ولی حتی دشمناتونم از تجاوز تو به یکی  از اعضای گروه خودتون با خبر شدن.
دستاشو مشت کرد . آفزین زین خشم رو توی وجود همه شعله ور کن
-: داشتم میگفتم ...
صدامو درست کردم
-: برو و یکم از کاراهایی که کردیو بهش بگو و یکم خاطراتشو جلو چشماش بیار میخوام ببینم عین دخترای دیگه لوسه یا نه
لی: و اگه درست انجام ندادم؟
-:مثل زک (کسی که پرید رو تیلور ولی فرشته نجات پرید وسط داستان خوشگلمون زد کشتش ) یا اون میکشتت یا من . فهمیدی؟
لی: بله
-: برو و کارتو انجام بده
لی: امیدوارم این کار درست باشه
(د.ا.ن تیلور)
به دیوار آجری تکیه دادم . نفس نفس میزدم و عرق از روی پیشونیم سر میخورد و پایین می افتاد . وقتی گوشیم زنگ خورد کتم لرزید و منو متوجه کرد .
Harry
این اسم مذخرفی بود که باعث لرزیدن گوشیم شده
دستمو روی گوشی زدم و جوابشو دادم
-:چته؟
هنوز نفس نفس میزدم
هری:معلوم هست کدوم گوری هستی تو دو روز پیش باید تو این شهر فاکی میبودی
-:اون سوپرایز مذخرفت ... باعث شد ...باعث شد ...
نفس عمیقی کشیدم
-:هوففف اون سوپرایز لعنتیت کاری کرد که سر از بیمارستان درارم.
هری: چی داری میگی . بیمارستان چه ربطی به بلیط داره؟
اوه
-: ولی من... من ...
حرفمو قطع کرد
هری: ببین با اولین پرواز میای نیویورک . فهمیدی ؟
-:باشه 
《Flash back》
-: واییی واقعا ممنونم خیلی گشنم بود
پریدم بغلش
پرستار: خوا...خواهش میکنم
حلقه دستام رو سفت تر کردم و متقابلا بغلم کرد . آروم دستمو بردم سمت موهاش ، اونارو  چنگ انداختم و با تمام قدرتم سرشو به دیوار کوبوندم . به بدنش که حالا رو زمین افتاده بود نگاه کردم
-: ووییی درد داشت؟خندیدم و از روش رد شدم . درو باز کردم ولی یه پرستار دیگه صدام زد. رو قفسه سینش اسمشو زده بود . الساندرا پالوین!
-: فاااااااااک
زیر لب گفتم
الساندرا:خانم هیل برگردین . تیلور برگرد تو حالت خوب نیست
شروع کردم به دوییدن
السا: تیلور برگرد
همین یکی کم بود . حالا حتما باید با خواهر باربارا روبه رو میشدم ؟
از بیمارستان خارج شدم و به سمت یه کوچه خلوت دوییدم .
《The end of  flash back》
location:فرودگاه
"از مهمانان محترم پرواز 0012(هر پروازی یه کد مخصوص به خودش داره) به مقصد نیویورک ، تقاضا میکنم به گیت پرواز (نمیدونم درسته اسمش یا نه ولی منظورم اونجایی که اول بازرسی بدنی میشی بعد وارد یه سالن دیگه میری)بروند "
"از مهمانان محترم..."
برای دومین بار جملشو تکرار کرد . با بی میلی از جام بلند شدم و رفتم سمت گیت بعد از اونم خودمو در حال شمردن شماره صندلی های پیدا کردم -: نوزده ، بیست ... اها بیست و یک
به صندلیی که کنار پنجره بود نگاه کرد
-:سلام صندلی گرم و نرم
روی صندلی نرم نشستم و سعی کردم بخوابم تا این راه طولانی مذخرف رو  بگذرونم.
تروی: هی سلام من ترویم از اشنایی باهات خوشبختم
صدای این پسر چش آبی به طرز فجیهی دلنشین و زیبا بود. چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم . پرشور و با هیجان دستشو جلوم گرفته بود .
-: توقع نداشته باش تا باهات دست بدم چون تو خواب خوشمو ازم گرفتی تروی .
لبو لوچش عین یه پسر بچه چهار ساله که مامانش شیرینی زنجبیلی کریسمسو از دستش قایم کرده آویزون شد .
-:بباا باشه
هر چقدرتلاش کردم این موجود آزار دهنده ولی کیوتو نادیده بگیرم با اون بغض و چشمای خیسش گند زد به تلاشام . اون چشمای زیباش که حاله ای از اشک دور و برش جمع شده بود یه صحنه فوق کیوت به وجود میاورد . برخلاف قلب سیاهم پریدم بغلش
محکم کلشو تو بغلم فشار دادم و با هیجان بوسیدمش
-: باشه باشه منم از آشناییت خوشبختم فقط تروخدا انقد کیووت نباش
خندیدو بغلم کرد.
تروی: خب خانم اول بد اخلاق بعد خوش اخلاق ، خودتو معرفی نمیکنی
-:من تیلورم
تروی: دیگه؟
-:فقط همینو بدون
اون در مورد خودش شروع کرد به حرف زدن . مثلا اینکه بیست و سه سالشه و عاشقانه دوست پسرشو میپرسته . راستش علاقه ای نداشتم تا به حرفاش گوش کنم ولی وقتی چشمای بی ریاشو میدیدم ناخواسته جذب حرفاش میشدم .
کم کم خستگی بهم قلبه(غلبه؟) کرد و چشمام بسته شد . برای اولین بار تو خوابی عمیق روی شونه تروی فرو رفتم ...
■■■■■■■
های گایز!
راستش شما که نه ووت میدید نه کامنت ولی من بازم ازتون میخوام نقات ضعف و قدرتمو بگید . من تو تلگرام یه چنل داشتم و توش فن فیکمو میذاشتم ولی متاسفانه ریپورت شد ولی بعدش اومدم تو واتپد و اینو نوشتم .خواهش میکنم کامت بزارید بگید افتضاحه، بده، خوشم نیومد ، کلیشه ایه  . ولی حداقل کامنت بزارید.
All the love💞

past tomarrow{+18}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora