(د.ا.ن نویسنده)
《بیست و یک سال پیش》
ریچارد : معامله معاملست باب تو باید بکشی کنار
باب: اما جزمین فقط سه روزشه اون تمام چیزیه که منو مارگارت داریم
ریچارد: فراموش نکن که با هم چه قراری داشتیم
باب: آره یا خانوادم (منظور از خانوادش اینجا ینی پدر و مادر و خواهر این چیزاش) یا جزمین
نیشخندی کثیف رو لبای ریچارد به وجود اومد
ریچارد : معامله با یه خلافکار اشتباه بزرگی بود و تو داری تاوان این اشتباهو پس میدی .
صدای تقه در اومد و مادری با چشمای گریان خاکستری و موهای ژولیده قهوه ای همراه دختری زیبا و کوچولو روی زمین پرتاب شدن
نگهبان: اینم از دختر و مارگارت قربان
باب با دیدن چهره پریشون همسرش سریع به سمتش رفت و نوازش وار گونشو لمس کرد
قطره اشکی لجوجانه از چشمای مارگارت افتاد . مارگا دستشو تو دستای باب گذاشت و با نگاهی پر از التماس فقط یک کلمه گفت
مارگارت: نه !
تنها چیز مسخره این وسط دلیل کار های ریچارد بود.
یه خلافکار بزرگ با یه دختر سه روزه چیکار میتونست بکنه ؟
اوه جواب فقط چهار کلمست :
اون یه سادیسمیه روانیه
البته تا حدی اون از دیدن نگاه های عاجزانه اون مادر پدر و اشک های شکست خورده مرد سی و هشت ساله لذت میبرد اما این کل ماجرا نبود . تو ذهن پلید اون مرد فقط یه چیز بود . سود ... سود و بازم سود .
پس به راحتی بدون درد وجدانش بچه رو از خانواده اصلیش گرفت و به زجه های دخترک سه روزه توجه نکرد . جلوی چشم اون دختر اول تیری به مغز مادرش زد و بعد ... تیری درست وسط قلب پدرش . باب در لحظه های آخر زندگیش شروع کرد به تحدید کردن ریچارد و اون تحدیدها فقط یه کوچولو خیلی کم دل ریچاردو لرزوند
باب: در...در آخر خود دخترم ... ان...انتقامتو میگیره و تو قسم میخورم...که ...که نتونی حتی یک شب خواب خوبی ... د...د...داشته باشی تاملینسون.
《زمان حال》
(د.ا.ن زین)
لعنتی فقط میتونم بگم لعنت بهت مالیک!
(د.ا.ن تیلور)
-:شت
به محض اینکه صورت جمع شده هریو دیدم گفتم و دستمو از روی کمرش برداشتم
آروم گردنشو ماساژ دادم
-:خیلی درد گرفت
شروع کرد به خندیدن
هری:نه بیبی
نفس عمیقی کشیدم و دوباره دستمو رو کمرش گذاشتم . خیلی با لطافت روی زخم لعنتیشو ضد عفونی کردم .
-: توی فاکی چجوری تیر خوردی و از همه مهم تر چجوری تا ماشین دووم آوردی؟
لبخند زد
-: د جوابمو بده لعنتی
هری: کام ان خیلیم مهم نیست
چشم غره رفتم و دوباره پنبه آغشته به بتادینو به پوستش زدم .
لعنت بهت استایلز که کاری کردی بخاطر زخم کوفتیت یه درد خیلی بزرگ تو قلبم بوجود بیاد.
(د.ا.ن هری)
از اینکه دستش به کمرم میخورد حالم بهم میخورد. متاسفانه من نمیتونم مثل اون یه بازیگر خیلی خوب بشم ولی اخه لعنت بهت چجوری اصلا به روی خودتم نمیاری تشنه به خون منی ؟
زین:هیلللللل
صدای داد زین هم من و هم تیلورو از جا پروند
زین:لعنتی تیلور همین الان بیا تو اتاق فاکیم
بعد از حرف زین صدای برخورد در اتاقش لیوان آب روی میز رو لرزوند
رو کردم به سمت تیلور
-: چه خبره تی؟
سریع از رو تخت بلند شد
تی: نمیدونم من کاری کردم؟
سرمو به نشونه منفی تکون دادم
تی: الان بر میگردم
سریع از اتاق خارج شد. رفتم سمت کمدو یه پیراهن از توش در آوردمو پوشیدم . این صدا فقط مال زین مست بود و زین مست حتی بدتر از خود واقعیشه .
از اتاق بیرون رفتم...
(د.ا.ن تیلور)
ضربان قلبم خیلی خیلی بالا رفته بود. دهنم خشک و عرق سرد رو پیشونیم بود. لعنتی من باید انتقاممو بگیرم .
به اتاق کار زین رسیدم . آروم در زدمو وارد شدم
(د.ا.ن هری)
دم در اتاق نشستم . دلم میخواست بفهمم دارن در مورد چی حرف میزنن ولی با این در مذخرف که صدا رو عبور نمیده نمیشه فهمید .فک کنم حدود یه ساعت دم در نشسته بودم که در یک آن تیلور با جیغ از اتاق بیرون اومد. هیچ چیزو متوجه نشدم . تیلور با جیغ بیرون اومد چند قطره از اشکش رو لباسم ریخت و بعد ...
در عرض دو ثانیه صدای در اصلی خونه تو گوشم پیچید.
احساسات به سمتم هجوم آوردن و کم کم ماجرا رو تجزیه تحلیل کردم . لعنت بهت مالیک لعنت بهت که نمیتونم حسابتو برسم . سریع از جام بلند شدم و دنبال تی رفتم ...
■■■■■■
اممم... های
حرفی برا زدن ندارم خیلی چیزا تو این چند وقت بهم اثبات شده و فقط چون به خودم قول دادم این داستانو تموم کنم مینویسم .
پس بای

YOU ARE READING
past tomarrow{+18}
Fanfictionفردای من گذشته زندگیمه که همیشه با سکس و شامپاین به پایان میرسه . بعد از تو معنی عشق همراهت چندین متر داخل خاک دفن شد و من... من شدم تیلور هیل سو استفاده گر ترین هرزه، توی این دنیای خاکی ...