|لیام|
اگر چهار ماه پیش بود میگفتم:
فنجان قهوه ای که هست ولی سرد شده
دستهایی که هست ولی دلبری نیست که نوازش بشه؛پس امروز یکشنبه ست
ولی الان نه!!
فنجان قهوه هست!جفت
دلبر هست!توی آغوشم
میخنده!پس امروز یکشنبه ست
همه چیز فرق میکنه؛انگار که من ادم دیگه ای شده باشم،انگار چشم هام طور دیگه ای ببینهل-دلبر!!پاشو دیگه
دستم رو فرو بردم بین موهای نرم و سیاهش!اونجا دقیقا جای دستهای منه!
ز-عشقم...
با لحن لوس و خنده داری گفت!انگار که میخواد از ضعف من برای خواب بیشتر استفاده کنهل-زین!!!
ز-دردت به جونم که اینطوری میگی زین
با چشمهای خمار،با لحن عاشقانه و صدای گرفته گفت!
دردت به جونم که خودش فاجعه ایه
مثل سونامی محض عاشقی
آناتومی بدنم رو بهم میریزهل-باشه من میرم یکم بنویسم قهوه جان
قهوه جان رو به سردی قهوه روی میز گفتم!دلم گرم بود؛به وجودش
فقط میخواستم عاشقی کنیم!
دلبری کنم،ناز کنم و اون
با جون و دل قبول کنهبا قیافه ای مهربون،انگار که بابت موفق شدنم بهم افتخار میکنه به دستش تکیه داد
ز-دیوونه من!باشه بیدارم دیگه
از تخت پایین اومد و پشت سرم ایستاد!
کوهها تا قبل از این توهم بودن!توهم محض
دستهاش دور کمرم حلقه شد؛زیبا ترین حلقه جهانز-من میرم دوش بگیرم تا بریم!
ل-منم قهوه...
قطع کردن حرفم ادامه حرفش شدز-نه!اومدم بیرون باهم میخوریم
'باهم'
اول شخص مفردِ من
دوم شخص مفردِ تو
تبدیل میشه به زیباترین شخص جمع؛ما
دلم برای این جمله بدجوری ضعف میره...سرش رو که درست میون موهام بود جدا کرد!
رفت و بهش خیره بودم!
تمام شب روهم بهش خیره بودم،وقتی اون اینجاست؛خواب محاله!
چرا باید وقتمو با خواب هدر بدم!
شب مارو تا قعر احساساتمون میبره و من کار مورد علاقمو پیدا کردم؛خیره شدن به دلبری که خوابه!
کنار پنجره ایستادم و به گلی که برام خریده بود نگاه کردم!
طی این چهار ماه اونقدری رشد کرده که عشق ما!
یک بار باهم خاک و گلدونش رو عوض کردیم:')کاش بیداری فقط یک کابوس باشه...کاش بیدارنشم!
توی این روزای پائیزی،قهوه دلتون گرمِ گرم:')💛
از اقای قهوه که دلسرد نشدین؟
BINABASA MO ANG
◾Mr.Coffee◾{Ziam}
Fanfictionباید میفهمیدم شاعره! غرق شعر بود،غرق جزئیات!غرق حس عاشقانه از طرز نگاهش به قهوه ای که به سردی میرفت،از عطر تلخی که شال گردنش به شاهرگم تلقین میکرد! از نفس های آروم،قدم های مکث دار! از انتخاب یک کافه تکراری! از جمله های کوتاه ولی تا عمق وجود؛نامعلوم ...