14

136 20 9
                                    

در و دیوار آزمایشگاه جوردن پر بود از عکس مخوف ترین قاتلای تاریخ و صحنه های چندش آور جرم که خیلی از اونهارو با دوربین خودش گرفته بود.
جو از اونا به عنوان 'دوستاش' یاد میکرد، بطرز احمقانه ای اسم همشون رو حفظ بود و عکس هایی که گرفته بود رو 'اعتبار شغلی' میدونست.

وقتی وارد اتاق شدم، جوردن پشت میزش، روی صندلیی چرخان نشسته بود، دو دستش رو روی دسته های صندلی گذاشته و سرش رو به پشتی تکیه زده بود.

همونطور که به آرومی میچرخید گفت "نمیتونم برای اضافه کردن عکسش روی دیوارم صبر کنم"

-"خوبه.. حداقل یه نفر تو این بخش هیجان زده ست"

-"بیخیال لینزی. تو پیچیده ترین پرونده ی جناییه سانفرانسیسکو در دو دهه ی اخیر رو تو دستات داری. هر چی بیشتر گند کاری کنه، دستگیر کردنش پر سر و صدا تر میشه.. چطور میتونی هیجان زده نباشی؟"

چند لحظه در سکوت بهش نگاه کردم، موندن در بخش جنایی مامور هارو در مواجهه با مرگ سخت و بی تفاوت میکرد، شاید من هم در چند سال آینده شبیه به اونا میشدم... سری تکون دادم و بحث رو عوض کردم "چرا میخواستی منو ببینی؟"

بسمت میزش رفتم و اون دست از چرخیدن کشید و شروع به زیر و رو کردن پرونده های روی میزش کرد تا بالاخره تونست چیزی که دنبالش بود رو پیدا کنه. پوشه رو بسمت من هل و قبل از اینکه اونو بردارم و شروع به مطالعه کنم توضیح داد "نتایج کالبدشکافی میگه بچه ها وقتی سلاخی میشدن، زنده اما بیهوش بودن.. و این خیلی عجیبه"

انعکاس پیرهن سبز رنگش، چشم های خاکستری-سبزش رو سبز تر از همیشه کرده بود.
اخمی ظریف روی پیشونیش ظاهر شد و ادامه داد "این یجورایی گند میزنه به کل تئوری هایی که بخش علوم رفتاری ارائه کرده.. اگه جوری که اونا ادعا کردن این دوستمون واقعا از بچه ها متنفر بود... میخواست صدای فریادشون رو بشنوه، لحظه ای که نور حیات چشماشون رو ترک میکنه رو ببینه... نه اینکه بیهوششون کنه. و با توجه به این موضوع که هیچکدوم از بچه ها مورد سواستفاده ی جنسی قرار نگرفتن... میتونم بگم ما با یه قاتل دل رحم طرفیم. حدس میزنم به خیال خودش داره سعی میکنه بچه هارو از عذاب کشیدن نجات بده"

من که متوجه منظورش نشده بودم به میون حرفش پریدم "منظورت چیه؟"

جوردن به صندلیش تکیه زد و یک دور دیگه چرخید "البته این فعلا در حد تئوریه و چیزی ازش تو گزارش ننوشتم اما... میدونستی اولین مقتول سرطان مغز استخون داشت؟ و دومی.. همون پسر ۱۶ ساله که پایین تنه ی بدنش..."

با حرکت دست بهش گفتم مجبور نیست وارد جزئیات بشه.

-"اون پسر مبتلا به دو جین بیماری مقاربتی بود، شاید اگه کشته نمیشد نهایتا ۱۰ سالی میتونست در آرامش زندگی کنه اما... میخوام به ماجرا از این دید نگاه کنی... دو جسد تعیین هویت شده داریم که قرار بوده مرگ دردناکی داشته باشن و یه نفر اومده و با تقدیم کردن یه مرگ دلخراش تر به اونا، از آینده جلوگیری کرده.. فک نمیکنی نظریه ی من ارزش برسی داشته باشه؟"

Who is IT¿Where stories live. Discover now