6

781 199 27
                                    


از دید چن ~

پدر روی مبل سه نفره دراز کشیده بود و بنظر خواب بود . کلیدام رو توی کشوی قفل دار گذاشتم .
گوشه چشمی حواسم بود که بیدار نباشه و جای کلیدا رو نفهمه .
وقتی دیدم مگسی که روی پیشونش نشسته رو تکون نمیده مطمئن شدم خوابه ...
ساعت سه صبح بود و باید ۶ میرفتم کلیسا به لطف مینسوک حالا فقط سه ساعت وقت خواب داشتم .

فحش ابداری نثارش کردم و با پاهای خسته تا اتاق خودمو کشیدم . تخت بدجوری چشمک میزد.

اگه دهنش داشت داد میزد : بیا و تا فردا ظهر روم بخواب ‌جونگده ..!

اول یه پتو برداشتمو روی پدر جونمیون انداختم و برگشتم اتاقم و خوابیدم .. با اینکه براش نگرانم ‌.. ولی هنوزم ادم بدی ام...

وقتی صبح بیدار شدم پدر از روی مبل افتاده بود و کف زمین خوابیده بود. با دیدن دهن بازش همه جام از حسادت سوخت .

منم دلم میخواست بخوابم ... اخه چرا صبح به این زودی باید میرفتم سرکار؟
بخدا قسم وقتی همه ی این ماجراها تموم شد اولین کاری که میکنم ؛ میرم یه دوش اب گرم میگیرم و بیست و چهار ساعت کامل میخوابم !

وقتی وارد کلیسا شدم خواهر نام با دستمال سفید رنگی خاک روی دیوارای اتاقک چوبی رو میگرفت .

حدس میزدم امروز باید تو اون دخمه بشینم و حرفای مردمو گوش بدم ...

حس میکردم نگاه خواهر ... یک لحظه ام از روم کنار نمیره .
اگر منم جای خواهر بودم به خودم شک میکردم ... یه پدر که حتی نمیدونه غسل تعمید چجوریه ...

میدونم اون بهم شک داره... باید هرچه زودتر ... قبل ازینکه همه چی لو بره فرار کنم ....
کیم چن ... این چند روزه رو هم تحمل کن و گند نزن ...!

بعد ازینکه لباسام رو عوض کردم  در کشویی چوبی رو باز کردم . روی چهارپایه نشستم و منتظر شدم که اولین نفر که دلش پره بیاد

بعد از چند ثانیه در باز شد و عطر اشنایی توی فضای کوچیک پیچید ‌. اسمش نوک زبونم بود ... پسره ی توی فروشگاه ‌‌‌ ... همونی که دیشب باهم مست کردیم ...

اسمش چی بود؟؟؟مین ...چی؟
نه نه این مینسوک نیست ... دارم اشتباه میکنم ... باید اشتباه باشه !!!!

_سلام پدر .

خودش بود ... کیم مین سوک برای چی اومدی اینجا؟؟

[COMPLETED] Wrong Father- XIUCHEN ~ Comedy Smut🔞 Where stories live. Discover now