18 (Final)

1.1K 202 115
                                    


هردو با شنیدن صدای مهیب شکستن شیشه ، از روی تخت پریدن .
چند ثانیه گذشته بود ولی هنوز اکوی صدا، توی خونه بود و این باعث شده بود این اتفاق عجیب تر بنظر برسه.
مینسوک روی ارنجش ایستاده بود و بدون اینکه کلمه ای از بین لبهاش خارج کنه، با ترس به در بسته ی اتاق خیره شده بود.
پشت اون در چی میتونست باشه؟
جونگده کسی بود که زودتر از بهت خارج شد و سمت در دوید؛ یجورایی با مینسوک یکی شده بود و جدا شدن از مینسوک خیلی براش سخت بود.
در نیاوردن لباساش حالا بهش ارامش خاطر داده بود، اگر درشون اورده بود باید لخت زندگیش رو نجات میداد.
میتونست به وضوح صدای خنده های شیطانی رو بشنوه. میدونست یروزی این چیزی که حتی یه ذره به وجودش اعتقاد نداشت، جوری براش مشکل ساز میشد که از باور نداشتن بهش پشیمون بشه.
با پاهای برهنش که کفشون از ترس عرق کرده بود روی پارکت ها میدویید تا به منشاء صدا برسه.

تمام خونه رو زیر و رو کرده بود، درحالی که نفس نفس میزد ، رو به روی شیشه ی اتاقش ایستاده بود ؛ هیچی نبود!

جونگده تمام شیشه ها و جاهایی که احتمال میداد صدا از اونجا اومده باشه رو گشته بود، اما هیچ اثری از شکستگی و شیشه خورده نبود!
_اون صدا ممکنه از بیرون اومده باشه؟؟ نه نه ‌...  مطمئنم این صدا از داخل همین خونه ی لعنتی بلند شد!
از خودش میپرسید و خودش هم جواب میداد؛ این ماجرای کوفتی دیگه داشت به مرز دیوونگی میرسوندش و مثل یه دریا ، جونگده برای انتهاش هیچ پایانی نمیدید.

دستاش رو روی سرش گذاشت و با تمام وجود فکرش رو متمرکز کرد تا این معما رو زودتر حل کنه ، باید زودتر پیش مینسوک برمیگشت.

_مین ... سوک؟
این دو کلمه هزار بار توی سرش چرخید، اما انقدر ترسیده بود که نمیتونست بفهمه برای چی باید نگران مینسوک باشه.

تن مینسوک یخ بسته بود، انگار با یه نخ نامرئی به تخت بسته شده بود و نمیتونست یه سانت هم دور تر بشه.
اما تا جونگده از چهارچوب در اتاق بیرون رفت، سرمای بیشتری روی پوستش خزید، دمای هوای به طرز غیر طبیعی ای پایین رفته بود.
چشمای درشت شده اش رو از در گرفت و پلکاش رو روی هم فشار داد و اب دهنش رو قورت داد.

مینسوک احتمال میداد که پدر یا مادر خودش اینکار رو کرده باشن، اما یه چیزایی به نظرش غیر طبیعی بودن.
از روی تخت بلند شد و سمت لباساش که کف زمین افتاده بود رفت و بی تامل دونه دونه پوشیدشون.
دستای سرد و لرزونش رو از توی استین لباسش رد میکرد که ناگهان چیزی به ذهنش رسید.

" خونه ی جونگده یه جز دوتا پنجره ی کوچیک شیشه ی دیگه ای نداره ... این صدا بنظر برای دوتا پنجره خیلی‌مهیبه! "

بعد ازینکه تمام اون تیکه های لباس رو پوشید، به دنبال جونگده از اتاق خارج شد.
همه ی مسیر هایی که جونگده طی کرده بود رو گذروند و به هال برگشت.
وسط هال ایستاد و به نقطه ی نامعلومی خیره شد.
اخه چطور ممکن بود همچین صدای بلندی رو انقدر نزدیک بشنون و هیچ اثری از شیشه و خورده شیشه نباشه؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 13, 2019 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

[COMPLETED] Wrong Father- XIUCHEN ~ Comedy Smut🔞 Where stories live. Discover now