13

759 202 62
                                    


______________________________________

با اینکه شب خوبی بود و کلی فیض برده بودن یچیزی درست نبود.
همونطور که قدم میزد و سمت خونه میرفت به حرفی که مینسوک زد فکر میکرد.

"حتی اگه شیطانم باشی از خانوادم بهتری...!"

این حرف رو باور نداشت، اونا شاید تنها کار بدی که انجام داده بودن محدود کردن مینسوک بود، اما بزرگ ترین کار بدی که جونگده انجام داده بود دزدیدن یه ادم گنده و جا زدن خودش بجای کشیش شهر بود.

واقعا قابل قیاس نبود، جونگده برای توصیف خودش از "حرومزاده ی کثیف" استفاده میکرد، البته این حتی برای کارایی که کرده بود کم هم بود.

توی کوچه پیچید، طی کردن این مسیر هیچ وقت انقدر طولانی نشده بود، اما امشب راه هرچقدر بیشتر میگذشت بیشتر کش می اومد، انگار زمین بهش اخطار میداد که از لحظه های خوبش دور نشه، چون شاید هیچ وقت برنگردن.

اما این احساسات به تخمشم نبودن، فقط دلش راحتی خونه و اتاقش رو میخواست، شاید بهتر بود قبل خواب کمی فکر کنه.
این روزا بیشتر قدماش توی کلیسا میلرزیدن و قد یک گوز فاصله بود تا همه بفهمن جونگده ، اون پدر نجیب و با کمالاتی که تصورش میکردن نیست...!
اما نمیتونست بیشتر ازین خودش رو کنترل کنه .

صدای کشیده شدن قدم هایی رو پشت سرش شنید، سر جاش ایستاد و چشماش رو با ترس توی کاسه اش چرخوند.
صدای تپشای قلبش انقدر بلند بودن که امکان داشت توی اون کوچه ی خلوت بپیچه، کسی تعقیبش میکرد؟

اصلا و ابدا به اینکه شاید همسایه ها باشن فکر نمیکرد، چون اونا ۹ به بعد از خونه بیرون نمی اومدن، این کسی که پشتش حس میکنه، یه غریبه ی نفوذیه!

بالبی لرزون شروع به سوت زدن کرد و درحالی که دستهاش رو توی جیبش میکرد قدمای شمرده تری برداشت، عمرا اگه به خونه میرفت، این نفوذی هرکی که بود قطعا دنبال چیزی بود، و اون کسی که توی خونه زندانیش کرده بود هم کم سوژه ای نبود!

صدای قدمای اون فرد رو پشت سرش میشنید، تک خندی زد و کمی اروم گرفت، با یه ادم ناشی طرف بود.
دستاش رو بالا اورد و خمیازه ی بلندی کشید.
درحالی که هنوز صدای قدمای اون فرد توی گوشش بود بلند بلند گفت: اخیش، قدم زدن خیلی خوبه، حس میکنم بعد از اون همه گوشتی که خوردم دارم نفس میکشم.

صدای هینی از پشت سرش اومد، اون لامصب یه زن بود!؟
نکنه...نکنه ...
"نکنه اون یکی از خواهرا باشه...!؟"

قلب چن خط صاف رو نشون داد، اب سردی روی تنش ریخته شد، اگر یکی خواهرا باشه تا برملا شدن رازش فقط دوتا خونه فاصله ست...!

اب دهنش رو سفت قورت داد و پلکاش رو روی هم فشار داد، اخه چرا همیشه هر بدبختی ای که خدا خلق میکرد باید سر جونگده تست میشد؟

[COMPLETED] Wrong Father- XIUCHEN ~ Comedy Smut🔞 Where stories live. Discover now