11

853 211 60
                                    

عقل از سر جونگده پریده بود و هیچی نمیتونست به این دنیا برش گردونه، این پسر عجیب داشت با بوسه ای که روی لبش میزد، روحش رو از تنش جدا میکرد.

مینسوک از استرس میلرزید و تمام تنش از خجالت میسوخت، اولین بوسه ی واقعیش ...!
دقیقا وقتی که داشت به اینکه جونگده هم یه پسره و یه چیز توی شلوارش داره فکر میکرد که حرف بکهیون رو بیاد اورد.

" اون سد کوفتی محدودیت هاتو فراموش کن و هرکاری که دوست داری انجام بده! دستشو بگیر ، باهاش لاس بزن اصلا با مشت بزن تو صورتش! "

اما بکهیون روحشم خبر نداشت چیزی که مینسوک قراره انجامش بده، چسبوندن لبش به لب جونگده ست!

لب جونگده کمی سرد بود، اما بخاطر اینکه مینسوک از قبل اماده شده بود و حسابی لبهاش رو لیس زده بود،لب هاش گرم و لغزان بود؛ اشتباه نکنین، از روی استرس شدید اینکارو کرده بود!

جونگده چی میخواست؟
میخواست مینسوک رو بخاطر ابله بودنش سرکار بزاره اما، توقع نداشت که اینجوری چشمگیر بشه و با لباش سمتش شلیک کنه!
نه نه نباید این بازی تو دستای مینسوک باشه، شروع کننده کسیه که در اخر برنده میشه!
نگاهش رو روی مینسوکی که پلک هاش رو از روی خجالت بهم فشار میداد و توی چند سانتی صورتش بود، قفل کرد.

"کیم مینسوک، توهم میخوای ببری؟تلاش کن ولی من زودتر قلبت رو میدزدم! "

چشمایی که درشت شده بودن به حالت عادی برگشتن و شیطنت درون جفت سیاهی چشماش غوطه ور شد؛ حالا دیگه میدونست قوانین بازی تغییر کرده!

مینسوک فکر نمیکرد که لبش دزدیده شده باشه، دقیقا توی قسمت سمت چپ سینه اش خالی شده بود، جونگده تنها کسی بود که این حسو بهش داده بود!

جونگده به همون یه بوسه بسنده کرد و برای نمایش عقب کشید و چشم هاش رو برای مینسوکی که گونه ها و دماغش سرخ شده بود، درشت کرد‌، دستش رو روی دهنش گذاشت.
_اما تو که ... گفتی ...!
بریده بریده حرف میزد و با گیجی توی صورت مینسوک نگاهش رو میچرخوند، خیلی دلش میخواست وسط پیشونیش اتفاقایی که توی این چند روز افتاده رو می دید.

انگار اسمون زمین شده بود و زمین اسمون!
مینسوک چشماش رو پایین برد و انگشت هاش رو با حالت لوسی بین هم قفل کرد.
_من ... خیلی فکر کردم، تو اونقدرا هم بدک نیستی، منظورم اینه خیلی خوبی!
جونگده تمام حرکاتش رو ریز به ریز دنبال میکرد و هی بیشتر تعجب میکرد، این پسره ی لعنتی واقعا خودشو لوس کرده بود یا جونگده توهم زده بود؟

جونگده به مژه های بلند و قشنگ مینسوک که انگار یه ریملی هم روش کشیده شده بود نگاه کرد، خوشگل بود؟

برای یه پسر زیادی خوشگل شده بود ...!
مینسوک که سکوت جونگده رو دید، خیال کرد که اون موذی تحت تاثیر لوس بازیاش قرار گرفته، سرشو یکم بالا اورد و گوشه چشمی بهش نگاه کرد؛ وقتی نگاه خیره ی جونگده رو دید خنده ی اروم و گوشنوازی کرد که صداش توی قلب جونگده پیچید.
جونگده اخرِ این شب یا دلش رو میباخت یا خودش رو!

[COMPLETED] Wrong Father- XIUCHEN ~ Comedy Smut🔞 Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin