part 8

852 198 149
                                    

سوم شخص.

تمام مینسوک سرخ شد و اتیش گرفت.
تو دوراهی خجالت کشیدن و عصبانی شدن گیر افتاده بود؛ دلش نمیخواست تو چشمای جونگده نگاه کنه و اون بفهمه که مینسوک بخاطرش تحریک شده بود.

و از همه مهم تر اینکه جونگده امشب قرار بود که با یه پسر بخوابه و برای همین به این فروشگاه اومده بود.

_میدونی، پسرایی که همجنس گران ، خیلی خوب میتونن بفهمن بقیه ی هم جنساشون چه گرایشی دارن و من حس میکنم ، نه نه مطمئنم که تو ...

جونگده لبخند شیطانی ای زد و بعد سریع خودشو جمع کرد و دل مینسوک رو با حرفش لرزوند.
خون توی رنگ های مین یخ بست، شقیقه هاش از همون اول عرق کرده بودن و حالا که جونگده داشت هدف قرارش میداد ، پایین میریختن.

جونگده که دید مینسوک رنگ باخت ، بیشتر و بیشتر از نمایشش لذت برد، بهش نزدیک تر شد، چرا مینسوک سرش رو بالا نمی اورد؟

تا جایی که نفس هاش بین موهای مینسوک بوزه ، نزدیکش شد و زمزمه کرد.
_تو ، به پسرا-
مینسوک نمیخواست بشنوه، میدونست بعد از شنیدن این جمله تا اخر عمرش ارزو میکنه که ای کاش توی همین زمان میمرد‌.
_من اونجوری نیستم!
سرش رو بالا برد و حرف جونگده رو برید. اما انگار فراموش کرده بود که اون موذمار بهش نزدیک شده . دماغش به دماغ جونگده مماس شد، با همون تماس کوچیک یه چیزی ته دلش فرو ریخت .

جونگده هم هیجان زده بود، عمرا اگر عقب میرفت و این بازی رو خراب میکرد، مینسوک هم همین قصد رو داشت ؛ میخواست به این پسر بی حیای روبه روش نشون بده که هیچ علاقه ای به پسرا نداره.

جونگده توی چشمایی که قبول داشت بشدت دلربان خیره شد و لبخند جذابی روی لبش نشوند.
_مگه چیز بدیه؟ نباید خجالت بکشی سوک، منم دوست دارم یه پسر رو ببوسم و لمس کنم!
_تو ، تویی و من ، منم ! بهت گفتم که من به پسرا علاقه ای ندارم.

جونگده هیچ شکی نداشت، حتی یکذره هم پا فشاری مینسوک مرددش نکرده بود.
خندید و یک تای ابروش رو بالا داد ، توی دلش برای پسر دروغ گوی مقابلش خط و نشون میکشید.

《هرچقدر میخوای دروغ بگو ، خودت برام برملاشون میکنی!》

_بهتره بری ، فک کنم یکی اون بیرون منتظرت باشه.

این لحن مینسوک شاید از نظر خودش خیلی عادی بنظر میومد ، ولی جونگده براش دل سوزوند؛ خیلی ناامید بود!

+کسی منتظرم نیست، حالا که شنیدم به پسرا علاقه نداری ، دیگه فکر نمی کنم نیازی بهش داشته باشم.

بسته ی کاندوم و پول رو توی دستای مینسوک گذاشت و در حالی که دستاش رو توی جیباش میکرد از فروشگاه‌ بیرون رفت، مین سوک فکر میکرد که دلخورش کرده ...
اما اینا همش نقشه های جونگده بودن !

[COMPLETED] Wrong Father- XIUCHEN ~ Comedy Smut🔞 Where stories live. Discover now