14

858 223 63
                                    

دهان باز پدر بعد از چند ثانیه شوک بسته شد و در عرض یک ثانیه تبدیل به خنده ی بلندی شد.
خواهر نام با دلی نگران به پدر نگاه میکرد، از یک طرف میترسید که حرفای خواهر چا درست باشه و از یک طرف هم نمیخواست در صورت اشتباه بودن حرفای خواهر، پدر اسیب ببینه و احساساتش جریحه دار بشه.

تنها کسی که دلیل خنده ی چن رو میفهمید فقط خودش بود، میخندید چون دیواری که میترسید بریزه، بی هوا فرو ریخته بود و حالا تنها کاری میتونست انجام بده خندیدن بود.

اما، نه؛ نباید تسلیم میشد!
جدی شد و اخم هاش رو در هم کرد و برعکس خنده ی مستانه ی قبلش تبدیل به جدی ترین ادم روی کره زمین شد.

_از کجا مطمئنید که این یه تهمت نیست ؟
صورت خواهر نام بهم ریخت، این چیزی بود که خودش هم ازش مطمئن نبود، حقیقت این بود که به هردو طرف خیلی مطمئن نبود، ولی حس میکرد اگر اول با پدر صحبت کنه همه چیز بهتر پیش میره.

خواهر نام از روی صندلیش بلند شد و سمت در رفت و بعد از اینکه بازش کرد اروم خواهر چا رو که مثلا درحال گردگیری بود رو صدا کرد.
خواهر چا که میدونست حالا باید شهادت بده صاف ایستاد و دستمال رو روی یکی از نیمکت ها گذاشت و خاکای جلوی دامنش رو تکوند و سمت خواهر نام حرکت کرد.

وارد اتاق که شد با تاخیری کوتاه سمت پدر نگاه کرد که با چشمای اتیشی بهش خیره شده بود.
نگاه سرد و مطمئن خودش رو توی چشمای پدر قفل کرد و کنار خواهر نام ایستاد.
خواهر نام با صورتی خسته و بی روح سمتش نگاه کرد و با چشماش ازش خواست که شروع کنه.

خواهر چا سرفه ای کرد و با نگاهی قضاوت گر به پدر خیره شد‌.
_همه ی شک من از اون شبی که جنگیری رو انجام دادن شروع شد، من مطالعه هایی داشتم در مورد شیطان و رفتار هاشون موقعی که با خدا و صلیب مواجه میشن... اونا از ترسای ادم استفاده میکنن و بعد با لحن مسخره ای ازش جوک میسازن...اون شب اون موجود به پدر گفت که "دروغات زودتر از من میکشنت" .

اینبار سمت خواهر نام که با نگاهی متاسف بهش خیره شده بود، چرخید.

_پدر از من زودتر اونجا رو ترک کردن، وقتی ایشون رفتن اون مرد ازم خواست که بیام و یه چیزی رو چک کنم، وقتی برگشتم توی خونه، روی زمین چیزی نوشته شده بود، اون موجود با یه جسم تیز روی زمین نوشته بود " پدر تقلبی".

"Fake father"

اب دهنش رو کمی محکم تر قورت داد و سعی کرد لرزش دستاش رو کنترل کنه.
اب سردی روی تن چن ریخت، چشمایی که تلاش میکرد سرد نگهشون داره، حالا درشت شده بود و بزاق دهنش به تلخی زهر شده بود.

کف دستاش به سرعت عرق کردن و هوای اتاق به خفگی صدمتر زیر اب رسیده بود.
خواهر بلاخره جرات کرد ادامه بده، سری که پایین انداخته بود رو بالا اورد و با صدای بلند تری ادامه داد.

[COMPLETED] Wrong Father- XIUCHEN ~ Comedy Smut🔞 Where stories live. Discover now