سوم شخص.انقد قلبش تند و محکم میزد که ترسید صداش توی اون اتاقک چوبی بپیچه و به گوشای مینسوک برسه و بویی ببره.
اب دهنش رو سخت قورت داد و با دستای لرزون عرقایی که از شقیقه هاش میریخت رو پاک کرد ؛عمرا شروع میکرد .
اگر یک کلمه هم اشتباه میکرد کل دودمانش به باد میرفت . تو کشمکش با خودش گیر افتاده بود که صدای مملو از غم مینسوک به گوشاش رسید.
_سلام پدر.
موهای تنش سیخ شدن ، الان اگر جوابش رو با صدای خودش میداد اون پنجره ی کشویی رو باز میکرد و داد میزد که تو کشیش نیستی!هرچند دستپاچه و ترسیده بود سریع خودش رو جمع و جور کرد و صداش رو کمی کلفت تر از حد معمول کرد.
_سلام فرزندم.صداش ارتعاش خیلی تابلویی داشت و روح چن تقریبا از تنش جدا شد و تا دم در جهنم رسید اما با صدای گریه ی اروم مینسوک ، انگار دنیا ایستاد و همه چیز براش بی اهمیت شد.
الان که مست نبود برای چی پیش هر کسی گریه میکرد؟ نکنه این یه حقه ست؟
_ پدر، هربار که فکر میکنم این روزا چه اتفاقاتی برام افتاده ، حالت تهوع میگیرم و بعدش از خدا میخوام که کمکم کنه ، اما اون باهام نیست . . .
صدای شکسته ی مینسوک شوخی بردار نبود و چن تمام اون شکای مضخرف رو از ذهنش پاک کرد ؛ حالا کنجکاوی بود که مثل خوره به جونش افتاده بود.
_چرا این فکر رو میکنی؟
مینسوک نفس بزرگی گرفت و سعی کرد که هق هق نکنه ، درسته که بغضش شکست و گریه کرد ؛ اما هنوز یه چس مثقال غرور داشت.
پدر با صدای عجیب و جذابش پرسید و مینسوک با یاد اوری اون عضو کاملا سختی که دیشب کارشو ساخته بود دوباره به گریه افتاد.
_اولین بوسه امو .... اولین...بوسمو یه پسر ازم گرفت ، ناخوداگاه بود قسم میخورم؛ اما منه کثافت همش دارم تصورش میکنم!
چشمای جونگده از چهارطرف جر خوردن و گشاد شدن ؛شنیدن این جور اعترافات از کسی که میشناخت یجورایی داشت موهای تنش رو مثل جوجه تیغی میکرد ، البته چون شیوشون نکرده بود.
مینسوک روی سکوت پدر برچسب "کپ کردن" گذاشت و بیشتر و بیشتر خجالت کشید؛ اما دلش نمیخواست بیشتر از این کشش بده و خودشو عذاب بده.
_پدر ... کمکم کن، یچیزی معرفی کن که مغزم رو بشوره و از فکرش پاک بشم؛ وگرنه شاید خودکشی کنم!
انقدری جدی بود که رنگ چن به وضوح پرید و خون در رگ هاش یخ بست . چرا انقدر ازین موضوع ناراحته؟
با اینکه باورش سخت بود ولی زودتر از خود مینسوک قبول کرده بود که اون به پسرا علاقه داره.
_اگر دوسش داری که هیچ مشکلی نیست ، دوسش نداری؟
مینسوک اب دماغش رو بالا کشید و به جونگده فکر کرد ، دوسش داشت؟
چون جذاب و ازاد بود و تمام چیزی که مینسوک ارزو داشت رو بدست اورده بود؟
با سوالی که پدر ازش پرسیده بود ، به اعماق قلبش رفته بود و دنبال یک نشونه بود که بگه دوسش نداره.
YOU ARE READING
[COMPLETED] Wrong Father- XIUCHEN ~ Comedy Smut🔞
Fanfictionکیم چن یه دزد خبره ست ؛ اما بخاطر یه اشتباه مجبوره نقش کشیش جدید شهر رو بازی کنه ... کیم مینسوک یه پسر مذهبیه که بخاطر گرایش عجیبش به پسرا سفره ی دلش رو تو اتاق اعتراف برای چن باز میکنه ... پس چن هم شروع میکنه به سوء استفاده ازش... Wrong Father📿 CO...