Part 7

862 207 134
                                    


سوم شخص.

انقد قلبش تند و محکم میزد که ترسید صداش توی اون اتاقک چوبی بپیچه و به گوشای مینسوک برسه و بویی ببره.

اب دهنش رو سخت قورت داد و با دستای لرزون عرقایی که از شقیقه هاش میریخت رو پاک کرد ؛عمرا شروع میکرد .

اگر یک کلمه هم اشتباه میکرد کل دودمانش به باد میرفت . تو کشمکش با خودش گیر افتاده بود که صدای مملو از غم مینسوک به گوشاش رسید.

_سلام پدر.
موهای تنش سیخ شدن ، الان اگر جوابش رو با صدای خودش میداد اون پنجره ی کشویی رو باز میکرد و داد میزد که تو کشیش نیستی!

هرچند دستپاچه و ترسیده بود سریع خودش رو جمع و جور کرد و صداش رو کمی کلفت تر از حد معمول کرد.
_سلام فرزندم.

صداش ارتعاش خیلی تابلویی داشت و روح چن تقریبا از تنش جدا شد و تا دم در جهنم رسید اما با صدای گریه ی اروم مینسوک ، انگار دنیا ایستاد و همه چیز براش بی اهمیت شد.

الان که مست نبود برای چی پیش هر کسی گریه میکرد؟ نکنه این یه حقه ست؟

_ پدر، هربار که فکر میکنم این روزا چه اتفاقاتی برام افتاده ، حالت تهوع میگیرم و بعدش از خدا میخوام که کمکم کنه ، اما اون باهام نیست . . .

صدای شکسته ی مینسوک شوخی بردار نبود و چن تمام اون شکای مضخرف رو از ذهنش پاک کرد ؛ حالا کنجکاوی بود که مثل خوره به جونش افتاده بود.

_چرا این فکر رو میکنی؟

مینسوک نفس بزرگی گرفت و سعی کرد که هق هق نکنه ، درسته که بغضش شکست و گریه کرد ؛ اما هنوز یه چس مثقال غرور داشت.

پدر با صدای عجیب و جذابش پرسید و مینسوک با یاد اوری اون عضو کاملا سختی که دیشب کارشو ساخته بود دوباره به گریه افتاد.

_اولین بوسه امو .... اولین...بوسمو یه پسر ازم گرفت ، ناخوداگاه بود قسم میخورم؛ اما منه کثافت همش دارم تصورش میکنم!

چشمای جونگده از چهارطرف جر خوردن و گشاد شدن  ؛شنیدن این جور اعترافات از کسی که میشناخت یجورایی داشت موهای تنش رو مثل جوجه تیغی میکرد ، البته چون شیوشون نکرده بود.

مینسوک روی سکوت پدر برچسب "کپ کردن" گذاشت و بیشتر و بیشتر خجالت کشید؛ اما دلش نمیخواست بیشتر از این کشش بده و خودشو عذاب بده.

_پدر ... کمکم کن، یچیزی معرفی کن که مغزم رو بشوره و از فکرش پاک بشم؛ وگرنه شاید خودکشی کنم!

انقدری جدی بود که رنگ چن به وضوح پرید و خون در رگ هاش یخ بست . چرا انقدر ازین موضوع ناراحته؟
با اینکه باورش سخت بود ولی زودتر از خود مینسوک قبول کرده بود که اون به پسرا علاقه داره.
_اگر دوسش داری که هیچ مشکلی نیست ، دوسش نداری؟
مینسوک اب دماغش رو بالا کشید و به جونگده فکر کرد ، دوسش داشت؟
چون جذاب و ازاد بود و تمام چیزی که مینسوک ارزو داشت رو بدست اورده بود؟
با سوالی که پدر ازش پرسیده بود ، به اعماق قلبش رفته بود و دنبال یک نشونه بود که بگه دوسش نداره.

[COMPLETED] Wrong Father- XIUCHEN ~ Comedy Smut🔞 Where stories live. Discover now