5

853 209 64
                                    

از دید مینسوک ~
بعد ازینکه اون پسر از فروشگاه بیرون رفت ،چند دقیقه ای طول کشید تا به خودم بیام .

به جای خالیش خیره شده بودم و به تمام مدتی که از فکرش عذاب میکشیدم فکر میکردم ؛ اون داشت روم تاثیر میذاشت و من دو دل بودم .

بیخیال این افکار شدمو خودمو به دستای اون پسره جذاب که حتی اسمش رو نمیدونستم ، سپردم .

بعد ازینکه شیفتم عوض شد از فروشگاه بیرون اومدم .دستای خیس عرقم رو توی جیب شلوارم فرو کردم . اسمون شب شاید بتونه کمکم کنه ... اگر ذهنم مثل اسمون تیره ی تیره بود ،خیلی از کارایی که ارزوی انجام دادنشون رو دارم رو خیلی وقت پیش انجام میدادم .

درحالی که نگاهم به اسمون بود اهی کشیدم . باور نکردنی بود که توی اون هوای ملایم رگه های سفید توی هوا ببینم .

طبق ادرسی که گفته بود خودمو به فنسای دور زمین بازی رسوندم ؛ اون روی سکوهای سنگی ای که شبیه پله بالا و بالا تر میرفت نشسته بود و طبق چیزی که تصورمیکردم سیگار میکشید .

اون اضطراب عجیب بازهم سراغم اومد ؛اخه منه لعنتی از چی میترسیدم ؟
اون نه شیطان بود که بخواد وسوسم کنه و نه یه ادم بد که از بد بودنش مطمئن باشم ....

نگاهش روی زمین بازی بود و از سیگارش دم میگرفت ؛ با نگاه کردن به لبای قفل شدش دور سیگار ،  افکار مضخرفم به در مغزم تقه ای میزدن .

با تکون دادن اروم سرم سعی کردم هر چیزی که دور سرم میچرخه و قصد ورود بهش رو داره رو پس بزنم .

انگار متوجه حضورم شد ؛گوشه چشمی ،بدون تغییر دادن حالتش بهم خیره شد .

برای سوال شده بود که چرا اون به منی که اصلا به تیپش و استایلش نمیخورم توجه نشون میداد ‌.

متوجه نگاهش که شدم پاهام سمتش قدم برداشتن ؛ درسته چشماش جذاب بودن و داشت بدنم رو سمت خودش میکشید .

وقتی روی سکویی که اون نشسته بود رسیدم سیگارش رو کف زمین انداخت و لهش کرد .
_فکر میکردم تا اخرین میلی متر سیگارتم بکشی، هنوز نصفم نشده بود ...!

_هرچقدرم یه چیزیو دوست داشتی باشی یروزی دلتو میزنه ... چه سیگار چه مشروب و چه ادما ... قانون طبیعته ...

ته مونده دودشو بیرون داد و پاهاش روی سیگار فشار داد.
وقتی این حرفو زد و سیگارشو با حرص بیشتری اش و لاش کرد حس کردم یروزی یکی رو مثل همین سیگار له میکنه.

کنارش نشستم و انگشت هامو توی هم قفل کردم . به پلاستیکای کف زمین و شیشه های سوجو خیره شدم .

_لیوان نداریم ... چجوری میخوایم مشروب بخوریم !؟
_ فیلم زیاد میبینی مگه نه؟؟ ما ادمای معمولی به اون شاتای کوچیک راضی نمیشیم ... باید با بطری بخوری تا اصل مست شدنو بفهمی !

[COMPLETED] Wrong Father- XIUCHEN ~ Comedy Smut🔞 Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin