Part 16

807 182 41
                                    

واقعا توقع یه عالمه کامنت و ووت دارم ازتون! توی این تایم بگایی و تخمی *امتحانای خرداد* دارم مینویسم و اپ میکنم. پس انرژی بدین^~~~^

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یک لحظه دنیا ایستاد و مثل یه دنیای دیجیتالی و خیالی، اطرافش پر شد از مانیتور هایی که آینده ی تباهش رو نشونش میدادن، اینده ای که حالا با فضولی های اون زن قطعا خراب میشد.

تردید داشت، باید خودش رو به جریان زندگی میسپرد و میزاشت همه چی همونجور که تقدیرشه پیش بره یا باید جلوی اون زن رو میگرفت؟

" اگر قراره همینجوری تموم بشه، پس باید بیخیال باشم؛ به هرحال انرژیم رو هدر میدم "

این چیزی بود که مغز جونگده قبل از نقش بستن تصویر مینسوک جلوی چشماش، میگفت.

اما وقتی به خاطر اورد که یکی اون بیرون تمام امیدش همین گناهکار ، تمام نیروش رو توی پاهاش جمع کرد و سمت در خروجی دوید.

نباید دنیای خودش و مینسوک رو خراب میکرد، نباید میزاشت بقیه خوشبختیشون رو خراب کنه، نمیذاشت اون زن یک قدم دیگه برداره !

وقتی از خونه بیرون زد، زن رو دید که چند متر دور تر با تمام قدرت میدوید و سعی میکرد جونش رو نجات بده.

جونگده نفسی گرفت و با قدمای بزرگ و سریع خودش رو به دو سه متری زن رسوند، فریاد زد.
_وایستا، میخوام ازت یه خواهشی بکنم، خواهش میکنم وایستا.
جونگده داد میزد و زن با جیغ های کوتاه و بنفشی بیشتر و بیشتر تلاش میکرد تا فاصله رو بیشتر کنه.
جونگده سعی داشت مثل پدر اونو هم سمت خودش بیاره، اما پدر واقعا خاص بود...

کش موی زن باز شده بود و موقع دویدن موهای مشکی و بلندش که روی هوا بودن فکری رو به ذهن جونگده رسوند.

بدون فکر عربده ای زد و دو قدم بزرگ دیگه برداشت و دستش رو به سختی به موهای زن رسوند.
چند دسته از موهاش رو بین انگشتاش مشت کرد.
زن با صدای جیغ دردناکی متوقف و به عقب پرتاب شد.
بدنش بخاطر برخودش با اسفالت خیابون زخمی شده بود و درد توی پوست سرش و ارنجش پیچیده بود.
جونگده درحالی که نفسش بریده بود و سینش به سختی تکون میخورد سمتش قدمی برداشت.
زن تا صدای پای جونگده رو شنید نگاه پر اشک و ترسیدش رو به جونگده انداخت، اون پدری که با مهربونی جواب سوال های مردم رو میداد، حالا با یه هاله ی سیاهی که دورش رو دربرگرفته بود، مثل یک قاتل سریالی سمتش قدم برمیداشت.
از ترس اینکه به کلکسیون خونایی که ریخته بود اضافه بشه نفس بزرگی گرفت و با تمام وجودش جیغ زد.

_کمک! یکی کمکم کنه! کمککک!

جونگده سریع سمتش حمله کرد و دستش رو جلوی دهنش گذاشت و با چشمایی که از نظر زن ترسناک ترین چیزی بود که تاحالا تو عمرش دیده بود، توی چشمای پر اشک و ترسیده ی زن خیره شد.

[COMPLETED] Wrong Father- XIUCHEN ~ Comedy Smut🔞 Where stories live. Discover now