Part 54🌗

8.3K 1K 129
                                    

نگاهش روی بدن بک که پر از جای دندوناش و بوسه هاش بود چرخوند.

-اذیتت کردم...

زیر لب گفت.

بک اروم سرش رو تکون داد.

-نکردی...

اخم چان محو نشد. بک با اینکه زیادی خسته و کوفته بود اما نمیخواست چان بعد همچین تجربه ای حس بدی داشته باشه.

-اذیت نکردی...دوست داشتم.

چان نگاش کرد و بک خجالت زده روش رو چرخوند.

چان خنده ارومی کرد و با هر ترفندی بود شلوار خودشم پوشید اما بی خیال بلیز شد. دستش رو برد زیر کمر بک و اروم جا به جاش کرد تا روی خودش قرار بگیره و جاش راحتتر باشه. وزن بک براش هیچی نبود و اذیتش نمیکرد. تازه حس سنگینی خرگوشش روش براش لذت بخش ترین حس عالم بود.

روی صندلی عقب دراز کشیدن و در حالی که به دستای تو هم گره خورده اشون و درخشش ضعیف حلقه هاشون خیره شده بودن سعی کردن یه کم استراحت کنن.

بک سرش رو روی سینه چان جابه جا کرد.

-گرممه...

چان خندید.

-بیرون سرده...

-میدونم...اما نمیشه یه کم پنجره رو باز کنی؟

چان دستش رو برد پشت سرش و در حد چند سانتی متر شیشه ماشین رو اورد پایین.

بک با برخورد هوای تازه به گونه هاش نفس پر رضایتی کشید. اما هنوز کامل از موقعیت استفاده نکرده بود که چان دوباره پنجره رو بست.

-عرق کردی کوچولو...سرما میخوری.

بک لباش رو جمع کرد.

-دارم میپزم...

چان پیشونی اش رو بوسید.

-یه کم دیگه عادی میشه...

انگشتای چان پشت کمرش بالا پایین میشدن.

-یول...

-جونم...؟

بک یه کم دوباره سرش رو جا به جا کرد و چان در همون فاصله دستاشون رو به لب اش نزدیک کرد و دوباره مشغول اروم اروم بوسیدن پشت دست بک شد.

-من یه چیزی یه وقتی خونده بودم... بعد اون روز یادش افتادم...

چان لبخندی زد. بک همیشه یاد چیزای عجیب غریبی که خونده بود میافتاد و دوست داشت برای چان تعریف اشون کنه و چان بیشتر از هرچیزی شنیدن صداش وقتی براش پرحرفی میکرد رو دوست داشت.

-راجب چی؟

بک یه کم مکث کرد. فکر بچگانه ای بود. نمیدونست الان لوس شده یا احساساتی اما دلش میخواست بگه و چان دوباره بهش دلگرمی بده. همیشه بعد از رابطه هاشون بک حس میکرد ته دلش خالی شده...با اینکه چان قبل و بعد رابطه هیچ تفاوتی تو رفتارش پیدا نمیشد،حتی اکثر مواقع مهربون تر هم میشد اما بک همش میترسید که نکنه کم کم از چشمش بیافته.

••🌘Silver and Silk🌒•• Donde viven las historias. Descúbrelo ahora