يونگى نقد رو براى چندمين بار خوند و بالاخره كنار گذاشتش. با بى ميلى به پوشه اى كه روى ميزش بود نگاهى انداخت و آهى كشيد. آخرين جرعه از شرابش رو نوشيد و پوشيد رو نزديكتر كشيد. كاغذ ها رو بيرون كشيد و بهش نگاهى انداخت. منظم و مرتب بودن. صفحه ى اول رو باز كرد و شروع به خوندن كرد. نميتونست انكار كنه، قلم خوبى به كار رفته بود و توصيفاتش دقيق و ريزبينانه بودن، طورى كه ميشد فضاى حاكم بر نمايشنامه رو حس كرد. نقوصى داشت، ولى انقدر لطيف و زيبا نوشته شده بود كه ميشد ازشون چشمپوشى كرد. يونگى اتقدر توش غرق شده بود كه متوجه نشد همسرش چندين بار صداش زده.
-يونگى؟
مرد بالاخره سرش رو بالا گرفت و عينكش رو از روى چشم هاش برداشت.
-بله؟
-چند بار صدات زدم، چرا نمياى؟
-ببخشيد، يكم زيادى روى اين تمركز كرده بودم. به برگه ها اشاره كرد و كارت كوچكى بينشون گذاشت تا بدون بايد از كجا ادامه بده.
-شام حاضره.
با لبخند گفت و يونگى از روى صندليش بلند شد. كمرش خشك شده بود و سرش به خاطر زل زدن به صفحه ى كامپيوتر و كاغذ، درد گرفته بود. زن به آرومى دستش رو پشت كمرش كشيد و بازوش رو بوسيد.
-نبايد خودت رو خيلى خسته كنى. هرچى بيشتر بهش فكر كنى، كمتر ايده ميگيرى. ايده هات وقتى ميان سمتت كه دنبالشون نباشى.
يونگى خنده ى كوچكى كرد و پشت ميز نشست.
-چريونگا، زيادى از متن فيلم نامه هام استفاده ميكنى. اين رو يه تهديد در نظر ميگيرم.
چريونگ بينيش رو به طرز بامزه اى چين داد و خنديد. با علاقه براى يونگى از غذاى چينى اى كه به تازگى ياد گرفته بود ريخت و وقتى اون ازش تعريف كرد، لبخند بزرگى زد. اگر ٨ سال پيش بهش ميگفتن كه با يه مرد كوچكتر از خودش قرار بذاره، قطعاً رد ميكرد؛ ولى يونگى همه چيز رو براش عوض كرده بود. دنيا و ديدش به دنيا رو. هيچ وقت فكر نميكرد روزى با مردى كه ٣ سال ازش كوچكتره ازدواج كنه و حس كنه خوشبخت ترين زن دنياست. البته دروغ بود، چريونگ فقط نيمى از خوشبختى رو حس ميكرد. يونگى تمام اون ٨ سال تلاش كرده بود تا اون شكاف مزاحم رو توى خوشبختيشون از بين ببره، اما انگار قرار نبود ترميم بشه. جاى يه بچه توى زندگيش خالى بود و مهم نبود چقدر يونگى تلاش كرد، هيچ وقت نميشد. مشكل از اون بود و هيچ وقت نميتونست خودش رو به اين خاطر ببخشه. فقط ميتونست از يونگى براى درك و اهميتش ممنون باشه.
-چيزى شده؟؟ خيلى ساكتى.
يونگى رشته ى افكارش رو بريد و باعث شد به خودش بياد. دست از بازى كردن با غذاش برداشت و لبخند زد.
-يكم خسته ام.
-زودتر غذات رو بخور و برو بخواب. من اينجارو تميز ميكنم، باشه؟
-نه، نيازى نيست عزيزم.
-به حرفم گوش كن.
ناچار لبخندى زد و سرش رو تكون داد. غذاش رو خيلى سريع تموم كرد و به يونگى كمك كرد ظرف ها رو توى ماشين ظرفشويى بچينه. يونگى آروم پيشونيش رو بوسيد.
-برو بخواب، ميز رو جمع ميكنم.
-تو نمياى؟
-يكم كار دارم كه بايد انجامشون بدم.
چريونگ سرش رو تكون داد و بوسه ى شب بخيرى ازش گرفت.
-خودت رو خسته نكن يونگى، باشه؟
يونگى لبخندى زد و دستمال رو برداشت.
-نگران نباش.
آروم ميز گردشون رو تميز كرد و صندلى ها رو به موقعيت اوليه اشون برگردوند. وقتى مطمئين شد همه چيز طوريه كه چريونگ ميپسنده، چراغ رو خاموش كرد و وارد اناق كارش شد. ليوان خاليش رو با شراب پر كرد و فيلمنامه رو دوباره باز كرد. عينكش رو به چشم زد و به كلمات جاديى خيره شد. وقتى اواسط داستان متوجه شد كه راجع به عشق دو تا مرد به همه، نفس هاش تند شدن. پس هنوز آدم هاى شجاعى جز خودش اون بيرون وجود داشتن كه راجع به همچبن روابطى بنويسن. ميتونست بگه كه از اون شجاعت تحت تاثير قرار گرفته بود. اون نوشته براش آشنا بود. نه محتواش، بلكه قلمش. فيلمنامه رو نصفه رها كرد و لپتاپش رو باز كرد. نقد هايى كه از دانشجوى مورد علاقه ى ناشناسش نگه داشته بود رو باز كرد و نيازى نبود دوبار بخونتشون تا متوجه شباهت فاحششون بشه. پودخندى زد و به سرعت با منيجرش تماس گرفت. اهميتى نميداد كه ديروقت بود، هيچ وقت اهميت نميداد. مرد با صداى خسته اى تلفنش رو جواب داد.
-بايد يكى رو برام پيدا كنى جه بوم، فوريه.
(كى رو، آقاى مين؟)
-يه دانشجوئه، احتمالاً رشته ى هنر. اسمش...
كمى مكث كرد و به روى فيلمنامه نگاهى انداخت.
-جيمين، پارك جيمين. برام پيداش كن، فهميدى؟
(بله، متوجه شدم. چيز ديگه اى نيست؟)
-باهاش براى روز چهارشنبه قرار بذار. مكانش رو فردا بهت ميگم.
(چشم آقاى مين. شب خوبى داشته باشيد.)
-همچنين.
گفت و قطع كرد. پوزخندش روى لب هاش باقى مونده بود و به صفحه ى لپتاپ كه حالا تيره شده بود، خيره موند.
-پارك جيمين.
اسمش رو زمزمه كرد و هومى گفت. شايد ملاقات كردن باهاش خيلى هم بد نبود.
YOU ARE READING
Fantoccini [ Yoonmin ]~Completed
Fanfictionاز طناب هاى عشقش آويزان بود و تاب ميخورد. او طناب هاى زندگى پسر را در دست گرفته بود و با هر حركت، او را به لرزه مى انداخت...بسان يك عروسك خيمه شب بازى. #3 in Yoonmin
![Fantoccini [ Yoonmin ]~Completed](https://img.wattpad.com/cover/181186404-64-k315836.jpg)