𝐂𝐡7

6.5K 1.3K 709
                                    

بکهیون نتونست بخوابه و حتی تا یکساعت بعدهم توی اتاقش که لامپشو خاموش کرده بود تا چانیولی که توی هال روی تشک به خواب رفته تصور کنه اونم خوابیده، پای لپ‌تاپش نشست و ایمیل‌های پژوهشی از آمریکارو چک کرد و حتی با نیکولاس چت کرد. نمیتونست بخوابه چون اومدن و موندن چانیول توی خونه‌شون بنابه‌دلایلی که فراموش کرده بود، تبدیل به یه نگرانی بزرگ شده بود. و دلیل نگرانیش خیلی زود مشخص شد اونم با بالا رفتن صدای سرفه‌های هیول. بکهیون از اتاقش بیرون دوید. التماس میکرد چانیول بیدار نشده باشه هرچند جینجر که انگار متقابلا از خواب بی‌خواب شده بود از توی قفسش با صدای بلندی آلارم میداد "هیول بیدار شده! هیول بیدار شده!". سریعا به اتاق دخترش رفت و با دیدن هیول که روی تختش بین پتو پیچیده و مثل آتیش قرمز و داغ شده و سرفه میکرد اخم نگرانی کرد. اون که روی دخترش پتو نزده بود. جلو رفت و با کنار زدن پتو، هیول رو بغل گرفت و از تخت دور شد.

هیول هنوز سرفه میکرد و بکهیون لیوان آب رو بهش میداد تا بهتر بشه اما سرفه‌هاش انقدر شدید بود که چانیول رو بیدار کرده و مردبزرگتر توی چهارچوب ظاهر شد:«چی شده؟؟» با نگرانی پرسید و جلو اومد اما بکهیون حینی که موهای باز دخترشو عقب میزد و بهش آب میداد اخمی کرد:«چیزی نیست. گرمش شده بود»

چانیول کنارش ایستاد و دستی پشت‌سر دخترش کشید که با بعداز نصف کردن لیوان بازم با چشمای بسته و نیمه‌خواب توی بغل بکهیون سرفه میکرد:«من فکر میکردم هوای اتاقش سرده و پتو رو روی بدنش بالا کشیدم. سرما خورده؟»

بکهیون لباشو با حرصی که نمیدونست از دست خودشه یا این مرد روهم فشرد و هیول رو از این شونه‌اش به اون یکی شونه منتقل کرد:«نه سرما نخورده فقط...وقتی گرمش میشه سرفه میکنه» مختصر گفت و چرخید سمت تخت تا لیوان آب رو دوباره با پارچ روی پاتختی پر کنه.

چانیول با تعجب دنبالش رفت:«یعنی چی؟ خب اگر پتو نزنه رو خودش که سرما میخوره. مطمئنی سرما نخورده؟ ببین چطور سرفه میکنه!»

بکهیون داشت کلافه میشد و صدای سرفه‌های هیول و حرارت بالای بدنش هم داشت عصبیش میکرد اما بازم سعی کرد موقع پر کردن لیوان آروم باشه:«نه یول. این فقط یه حساسیت فصلیه. چیز مهمی نیست» التماس میکرد چیز دیگه‌ای نگه.

اما چانیول هنوز نگران صورت قرمز و داغ دخترش و سرفه‌هایی بود که آخرش شبیه عوق زدن میشدن. ناخواسته عصبانی شده بود:«پس چرا قبلا اینطوری نمیشد؟؟ من ندیدم سرفه کنه!»

بکهیون چشماشو بست تا خودشو کنترل کنه و دوباره از لیوان به هیول که تقریبا خواب بود و توی خواب سرفه میکرد آب داد:«فقط پاییز و گاهی زمستونا اینطوری میشه. شبا ترشح سینوساش میپره تو گلوش و باعث خارش میشه و به سرفه میوفته. وقتی سرفه میکنه گرمش میشه. وقتی هم گرمش میشه سرفه‌اش بیشتر میشه. واسه همین اتاقشو خنک نگه میدارم و براش آب سرد میزارم تا گلوشو خنک و تمیز نگه داره»

 Lily of the valley: Muguet (COMPLETED)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ