چانیول بقدری عصبانی بود که بیتوجه به بیمارای اونجا دستشو روی پیشخوان کنارش کوبید و روبه مرد میانسال با لباس محافظ روبهروش غرید:«یعنی چی که حکم رسمی میخوایید؟؟» کارت شناساییشو یبار دیگه جلوی چشمای محافظ که جلوی در اتاق حراست ایستاده بود گرفت:«بهتون گفتم من رئیس واحد جنایی از داره مرکزی سئول هستم!! کار سختی نیست که فقط برای چند دقیقه بزارید دوربینهای بیمارستان رو چک کنیم!!»
مرد مو گندمی که سعی میکرد آرامش خودشو حفظ کنه دوباره گفت:«بهتون که گفتم! سیستم امنیتی بیمارستان به سیستم دانشگاه متصله و یه سیستم خصوصی محسوب میشه. برای من به عنوان یه نگهبان ساده مسئولیت داره که سرخود اطلاعت رو دراختیارتون بزارم!»
تهیونگ برای کارهای پرونده برگشته بود اداره و ههسونگ اینجا کمی عقبتر ایستاده بود و با دستایی توی جیب شلوار و حالت بیحوصلهاش خطاب به چانیول میگفت:«قربان...شاید دکتر بیون فقط یه گوشهای از بیمارستان یا ساختمان دانشگاه باشن و نیازی به این همه نگرانی نبا-»
هرچند چانیول بیاهمیت بهش همچنان روبه مرد حراستی میغرید:«من وقت ندارم برم دنبال مجوز کتبی!! جون یه دکتر که عضو پزشکها و اساتید همین بیمارستانه تو خطره!! اینو میفهمید!؟ مسئولیتش هرچی باشه به عهدهی تیم منه!»
همونموقع افسر جوونی از نیروهای پلیس با عجله خودشو بهشون رسوند و نفسنفس زنان گفت:«قربان...هیچ قسمتی از چه ساختمان دانگشاه و چه بیمارستان نشونهای از دکتر بیون نبود...تمام سرویسها، همهی بخشها، اتاقای استراحت و گوشهگوشهی حیاط و حتی راهپلههای اضطراری و پشتبام و کلاسای درس رو هم گشتیم...»
ههسونگ دوباره با همون چهره سرد و تیکه داده به دیوار راهرو با خونسردی حرف میزد:«شاید فقط به تنهایی از محوطه خارج شده و مامورین ما متوجهش نشدن»
چانیول پشت بهش سرشو پایین انداخته بود و مشتاشو کنار بدنش میفشرد. ناگهان برگشت و با چنگ زدن به یقهی پلیس جوون، اونو به دیوار کوبید و تو صورتش با پوستی قرمز از خشم و رگهای برجسته خرخر کرد:«اونوقت من افراد خودمو بابت داشتن چشمای کوری که نتونستن درست ببیننش بیچاره میکنم چون حتی اگر چیزی که میگی درست باشه، بازم الان کلی وقته که تلفنشو جواب نمیده و برنگشته پس حتما یه اتفاقی براش افتاده و اونجوری بیچاره ترت میکنم که افرادت تو چنین اوضاعی کنارش نبودن!»
همه در سکوت بهشون نگاه میکردن و ههسونگ به عنوان پسر رئیس کیم که تابحال چنین رفتاری ندیده بود، با چشمای درشتی به سرپرست پارک زل زده بود. چانیول چشمایی با رگهای قرمز و مشتی لرزان دور یقهی پسر جوون داشت:«با خودت فکر کردی وظیفهای که بهت سپردم مسخرست ها؟...نه...خیلی بیشتر از اونی برام مهم بود که بخوام براحتی قبول کنم بدمش دست یه تازهکار مثل تو...اگر فقط پدرت اصرار نمیکرد یجوری برات تو این واحد پست جور کنم و نزارم تو چشم بقیه یه بیکار بیخاصیت بنظر برسی!» ههسونگ حتی نفسشم حبس کرده بود و چانیول برای بار آخر زمزمه کرد:«دعا کن بلایی سر امانتیم نیومده باشه!»
VOUS LISEZ
Lily of the valley: Muguet (COMPLETED)
Fanfictionبکهیون یه پزشک جامعه ستیز و منزویه که با توانایی ماوراطبیعیش میتونه تعداد روزهای باقی مونده از عمر آدمارو به شکل یه عدد بالای سرشون ببینه. اون ازدواج کرده، یه دختربچه داره و درظاهر کلی موفقه اما تو تمام دنیای تیره و تاریکش، فقط یکنفر هیچ عددی بالای...