رمان شکلات داغ پارت ۳۲
بعد از چنددقیقه امید رفت کنار و گفت :
حالا بزن ..
ایندفعه نزدیک تر وایساد ..
توپ و برداشت و پرت کرد سمتش ..
نیازهم ضربه زد و رفت اونور تور ..
پرید بالا ..
ایول .. رفت سمتش ..
دیدی زدم .. نه دیدی ؟؟ من گفتم بلدم فقط یه ذره یادم رفت بود .. دوباره پرید ..
دید که امید داره میخنده ..
ای بابا آقا امید شما چرا به من میخندین ؟؟ مگه بد زدم ؟؟
دستش و برد بالا و گفت :
نه عالی زدی .. حالا بیا دیگه بازی کنیم ..
باشه بازی کنیم ..
امید رفت سمت چپ و نیاز رفت سمت راست ..
امید : آماده ای ؟؟
نیاز : بله آماده ام ..
امید پرت کرد و نیازهم با راکت بهش ضربه زد .. امید نتونست دوباره بزنه ..
نیاز :
آقا امید میخواین بهتون یاد بدم ؟؟
امید ابروهاش و داد بالا و گفت :
به من یاد بدی ؟؟
آخه حس کردم یه ذره تو بازی مشکل دارین ..
امید یه چشمک زد و گفت :
رفع میشه .. رفع میشه ..
نیاز خندید ..
به هرحال هرموقع مشکل داشتین به من بگین ..
امید توپ و پرت کرد و این دفعه نیاز شروع کرد .. در حال بازی بودن ..
نیاز یکی رو نتونست بگیره ..
امید دستاشو برد بالا و گفت :
بهم یاد میدی ؟؟
آقا امید یه ذره بد بازی نمیکنین ؟؟
چرا .. بدبازی میکنم ..
نیاز توپ و پرت کرد و دوباره شروع کردن به بازی .. اصلا متوجه زمان نبودن ..
امید یه بطریه آب واسش پرت کرد ..
نیاز به لباس امید نگاه کرد و شروع کرد به خندیدن ..
امید : نیاز لباس خودت و دیدی ؟؟
به لباسش نگاه کرد ..
خیس آب بود ..
ای وای پس من الان چجوری برم خونه ی ؟؟
اصلا وایسا ببینم ساعت چنده ؟؟
فکر کنم نه ..
نه ؟؟ ای وای بدبخت شدم ..
امید : شوخی کردم .. هفت و نیم ..
خب پس .. آقا امید شما چیز میکنین ؟؟
آره نیاز من میرسونمت ..
وای مرسی ..
داشت میرفت بیرون که .. برگشت ..
ببخشید داشتم راکت و باخودم میبردم ..
اشکال نداره .. بذارش همینجا ..
راکت و گذاشت روی صندلی ..
رفتن تو خونه ..
امید : من برم لباسام و عوض کنم الان میام ..
خیلی خب باشه .. شما راحت باشین ..
رفت تو اتاقش ..
نیاز
از پله ها رفتم پایین ..
یه راهرو بود باچندتا در ..
یعنی کدوم اتاقشه ؟؟ نگاهم نکردم ببینم کدومشه ؟؟
اصلا به توچه ؟؟ تو چیکار داری ؟؟
یه ذره رفتم جلوتر ..
رسیدم به یه در ..
یعنی اینه ؟؟
میخواستم در و باز کنم .. که باز شد و امید اومد بیرون ..
چیزه .. اِ آقا امید حاضر شدین ؟؟
یه چشمک زدم و گفت : آره حاضر شدم ..
خب پس بریم ؟؟
آره بریم ..
رفتیم بیرون ..
مامان امید :
وا .. ناصر نگاه کن ..
ناصر : چی شده ؟؟
اون امیده ..
نرگس تو امیدو نمیشناسی ؟؟ ناسلامتی پسرمونه ..
عزیزم پسرمونو نمیگم .. اون دختره که بغلش کیه ؟؟
حتما دوستش ..
امید و دوست دختر ؟؟
منظورم دوست دختر نیست .. میگم شاید همکارش ..
نرگس : بیا بریم ببینیم کیه ؟؟ امید ؟؟
امید
رفتیم سمت مامان و بابام ..
مامان : امید پسرم چطوری ؟؟
مرسی مامان خوبم ..
امید عزیزم معرفی نمیکنی ؟
نیاز پرستار بیمارستان و همکارم ..
نیاز ؟ مامان و بابام هستن ..
نیاز : سلام خیلی خوشحال شدم که دیدمتون ..
مامان : عزیزم ماهم خوشحال شدیم مگه نه ناصر ؟؟
ناصر : آره ماهم خیلی خوشحال شدیم ..
نرگس : حالا کجا میرین ؟؟
دارم نیاز و میرسونم خونه ..
ناصر : باشه پسرم .. دخترم بازم بیا پیش ما ..
نیاز : چشم حتما ..
خیلی خب مادیگه میریم ..
**
نشستیم تو ماشین ..
آقا امید شما منو دم درخونه پیاده کنین .. من باید لباسام و عوض کنم و بعد برم اونجا ..
خب نیاز میرسونمت درخونتون وایمیسم تا لباساتو عوض کنی بعدش میبرمت خونه ی خواهرت ..
نه بابا .. بخدا ناراحت میشم که اینکارارو بکنین ..
نیاز کاری ندارم ..
رسیدیم درخونه ..
خیلی خب آقا امید من میرم .. سریع برمیگردم ..
داشتم میرفتم که صدام زد ..
برگشتم ..
شیرینی یادت رفت ..
ازش گرفتم ..
مرسی ..
رفتم تو خونه ..
وای .. دیر شد ..
از پله ها رفتم بالا .. رفتم تو اتاقم ..
در کمدمو باز کردم ..
چی بپوشم ؟؟
این خوبه ؟؟
نه بابا این چیه ..
این خوبه .. ؟؟ آره این خوبه ..
یه پیرهن تا زانوی مشکی تنم کردم که آستین بلندبود اما جنسش نخی بود ..
موهام و همونجوری باز گذاشتم ..
یه ذره آرایش کردم ..
عطرمو برداشتم و چندبار به خودم زدم ..
کفشامو پام کردم و کیفمو برداشتم ..
کادوی آلماهم گذاشتم توی کیفم ..
از پله ها رفتم پایین ..
چراغا رو خاموش کردم ..
رفتم بیرون ..
پیاده شده بود و دست به سینه وایساده بود ..
وایسا ببینم این چه قدر خوشتیپ شده ..
یه تیشرت مشکی تنش کرده بود با کت و شلوار مشکی ..
یه لبخند زدم و اونم یه لبخند زد ..
ببخشیدا آقا امید بخدا خیلی خجالت میکشم ..
یه چشمک زد و گفت :
خجالت نکش نیاز .. بیا سوارشو ..
درو واسم باز کرد ..
بشین ..
نشستم تو ماشین ..
خودشم اومد و نشست پشت فرمون ..
ماشین و روشن کرد ..
آقا امید این کمربند خرابه ؟؟
نه چرا ؟؟
آخه نمیاد پایین ..
وایسا الان درستش میکنم ..
اومد سمتم ..
صورتش دقیقا رو به روم بود ..
یه اخم کرده بود ..اخماش آدم و میکشه آخه 😂😂😂😂
پارت سی و دو 👆🏻💎
عزیزان دلم منتظر پارت های بعدی باشین ❣
YOU ARE READING
رمان شکلات داغ
Romanceهمیشه از کسی ضربه میخوری که ازش انتظار نداری ، ولی من تجربش کردم .☕☕