رمان شکلات داغ پارت ۱

2.5K 77 19
                                    

شکلات داغ پارت ۱
مقدمه :
من یک مردم ... یک مرد سرد ... یک مرد مغرور .. هیچ حسی به هیچ دختری ندارم .... همه ی دخترا فقط واسم مثل یک جنس مخالف میمونن و بس ...
یک بار به یه دختر دل بستم و زندگیم رو از دست دادم .... همه ی زندگیم رو باختم .... همرو فقط به خاطر یه دختر .... به خاطر یه دختر که زندگیمو بهش قرض دادم اما اون بهم برنگردوند و با زندگیم رفت .... ازم جدا شد و رفت ....
حالا من موندم و سایم .... فقط من موندم یه قاب عکس ازش که اگه پیداش کنم .... انتقاممو ازش میگیرم .....
فقط یه هدف توی زندگیم دارم اونم پیدا کردنشه و اینکه انتقام بگیرم .... فقط همین ...

شروع داستان :
من و خانوادم تو ترکیه زندگی میکنیم .....
به خاطر موقعیت شغلیه من اومدیم ترکیه .....
مادر و پدرم طبقه ی پایین زندگی میکنن و فقط منم با یه خونه ی تاریک و غمگین ....
یه برادر دارم با یه خواهر ....
برادرم ازدواج کرده و یه بچه ی چهار ساله داره و زن برادرم الان بارداره .... جنسیتش مشخص شده و از اینکه خدا دوباره بهشون یه دختر داده خیلی خوشحالن ....
خواهرم پسر عمومون رو دوست داره اما اون هیچ عکس و العملی نشون نمیده ....
خواهرم دوازده سال با عشق پسرعموم داره زندگی میکنه .... و به هیچ پسری تاحالا جواب مثبت نداده ...
پدرم رئیس یه بیمارستان .... و منم دکتر اون بیمارستانم .....
خواهرم یه مزون لباس داره و با مامانم اونجا کار میکنه ....
برادرم هم متخصص بیهوشیه اتاق عمل ...
یه دوست خیلی صمیمی دارم که هفده ساله باهاش رفیقم ....
همه ی زندگیمو حتی چیزهایی که پدر و مادرم نمیدونن این میدونه .... احساس میکنم یه روحیم در دو بدن ....
اونم ازدواج نکرده ولی هزارتا دوست دختر داره اما تا به حال به هیچکدومشون قول و قراری نداده ...
اونم یه خواهر داره که عاشق برادرم بوده و تا مرحله ی نامزدی هم پیش رفتن اما به دلایلی نتونستن باهم ازدواج کنن ... اما این باعث نشد که دوستیمون بهم بخوره ...
زیاد همدیگرو نمیبینن اما تو مهمونیای بزرگ که بابام یا بابای علیرضا میگیرن، همو میبینن .... ولی الان هیچ حسی بهم ندارن ...
فنجون قهوم و از زیر قهوه ساز دراوردم ....
به سمت حیاط رفتم ...
نشستم روی صندلی ....
خیلی عوض شده بودم دیگه اون آدم سابق نبودم ...
دیگه هیچ حسی به هیچی نداشتم ... نمیدونم مگه میشد یه دختر زندگیمو عوض کنه و منو اینجوری به این حال و روز بندازه ....
از اولش هم نباید بهش دل میبستم ... اما مگه من ادم نبودم ؟؟؟ مگه من احساس نداشتم ؟؟؟
منم مثل بقیه .... اما یه فرقی که داشتم این بود که سوگل منو به خاطر پول انتخاب کرد ... فقط به خاطر پول .... شاید عاشق ظاهرم هم شده بود اما بیشتر عشقش به ثروتم بود .... اما من انقدر عاشقش شده بودم که دیگه هیچی نفهمیدم و تا به خودم اومدم یه عکس دستم بود و تنهاییم ....
جرعه ای از قهومو نوشیدم ....
صدای زنگ خونه بلند شد .....
از جام بلند شدم ....
رفتم بیرون .... از پله ها رفتم پایین .... و به سمت در رفتم ....
در و باز کردم ...
آرامش اومد تو ...
چطوری دکتر ؟؟؟
خوش اومدی ....
بله خوش اومدم ...
کجا بودی ؟؟؟
دستاش و آورد بالا ...
خرید ... خرید ...
خریدارو گذاشت روی اپن ....
ماشاالله به این هوا .... هرروز گرم تر میشه ....
کنترل کولر و برداشت و روشنش کرد ....
تو چرا مث خرس قطبی میمونی ؟؟؟ اصلا گرمت نمیشه ؟؟؟
چرا میشه ... میشه ...
امید من نمیدونم تو چرا بامامان و بابا زندگی نمیکنی ؟؟؟
نشستم روی صندلی های پشت اپن ...
آرامش قبلا درمورد این موضوع باهم صحبت کردیم .....
آره ولی اصلا جوابی نداشته ....
جوابش واسه همیشه همینه ...
من تو خونه خودم راحتم ...
غذا هم که درست حسابی نمیخوری .... هرروز لاغر تر میشی ....
آرامش من هم غذای کافی میخورم هم تو خونم راحتم ... هم نیازی به کمک ندارم ...
تو تیکه پرونی هم پیشرفت کردی ....
وسایلا رو جا به جا کرد ....
خیلی خب ... امشب دیر نکنی ....
بهت قول نمیدم ...
قول نمیدم نداریم .... مامان تدارک دیده ...
اگه دوباره میخواد به دخترا بلیط تماشای منو بده ... من ...
نخیر اولا درست صحبت کن ... بلیط تماشا چیه ؟؟؟ دوما نخیر خودمونیم ...
کاشکی یه ذره از این غرور تورو ... اون خر داشت ...
مگه الان چشه ؟؟؟
بگو چش نیست ... زن زلیل تر از اون دیدی ؟؟؟
زنش و دوست داره بده ؟؟؟
نخیر عزیز من بد نیست ... اما این که تا میگه م ...
میشینه ... تا میگه ... آ ... واسش آب میاره ... یه ذره عجیبه ...
آرامش، بارداره .....
قبلشم همین بود ....
از جام بلند شدم .....
آرامش : من رفتم ... کاری نداری ؟؟؟؟
خوش بگذره ...
شب پایین میبینمت ....
باشه ... خدافظ ....
رفت بیرون .....
در و بستم ....
از پله ها رفتم بالا ...
رفتم سمت اتاقم ....
نشستم رو تختم ....
به عکسی که بغل تختم بود نگاه کردم ....
عکسی بود که با لباس عروسیش گرفته بودیم ...
دستم و مشت کردم ....
عکسش و گذاشتم توی کشوم .... و درشو محکم بستم ....
در یکی از کشوهارو باز کردم ....
قوطیه قرصم و برداشتم ....
یکیشو دراوردم و گذاشتم تو دهنم و لاجرعه آب و سر کشیدم ...
لیوان و کوبوندم روی میز ....
دراز کشیدم روی تخت ....

دوستان امیدوارم لذت برده باشین
منتظر پارت بعدی باشین ☕☕

رمان شکلات داغ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora