رمان شکلات داغ پارت ۶

344 31 2
                                    

رمان شکلات داغ پارت ۶

رفتم تو اتاقم .. نشستم پشت میز ..
دستام و گذاشتم رو صورتم ..
امید .. امید تو باید فراموشش کنی .. امید .. تو دیگه کسی رو به اسم سوگل نمیشناسی ..
دستام و زدم روی میز ..
دیگه تموم شد ..
صدای زنگ روی میزم در اومد ..
مریض داشتم ..
زنگ و فشار دادم ..
به فکر مریضات باش .. سوگل دیگه رفته .. به موقعش پیداش میکنی ..
دندونام و روی هم فشار دادم ..
یه دختر جوون .. حدودا بیست و سه .. چهار ساله .. اومد تو ..
سلام آقای دکتر ..
خیلی جدی گفتم : سلام بفرمایید بشینید ..
نشست رو صندلی ..
دفترچتون و میشه بدین ؟؟
دفترچشو گذاشت رو میز ..
خب مشکلتون چیه ؟؟
آقای دکتر من حالم اصلا خوب نیست .. همش سردرد دارم .. و گلوم میسوزه ..
از صبح تا شب دارم گریه میکنم .. انقدر گریه میکنم که چشمام دیگه باز نمیشه ‌..
داشتم براش دارو مینوشتم که همونجوری موندم ..
بهش نگاه کردم ..
من عاشق شدم .. عاشق یه مردکه هیچ حسی به من نداره ..
تازه .. من افسردگی هم گرفتم دیگه اون طراوت و شادابیه دیروز و اون سالها رو ندارم ..
آقای دکتر توروخدا یه کاری بکنین .. ازتون خواهش میکنم .. من بدون اون میمیرم ..
خانم شما باید برین طبقه ی بالا ..
بله ؟؟
اشکاشو پاک کرد ..
برین پیش یه روان پزشک که معالجتون کنه و بعدش برین پیش یه روان شناس که از نظر روحی درمانتون کنه ..
یعنی شما نمیتونین کمکم کنین ؟؟
من فقط در حد یه پزشک واستون دو تا قرص نوشتم .. اونا رو بخورین .. اگه بهتر نشدین .. این کارارو که گفتم انجام بدین ..
آقای دکتر ؟؟
اگه مشکل دیگه دارید که فکر میکنین من میتونم کمکتون کنم بگین ..
از جاش بلند شد و اومد بغلم روی صندلی نشست ..
خودش و آورد جلوتر .. یه دستی رو شونه هام کشید ..
کرواتم و گرفت و کشیدش جلو ..
با صندلی چرخون رفتم جلو ..
امید .. من عاشق تو شدم .. من از عشق تو افسردگی گرفتم ..
من تورو دوست دارم .. من دلم میخواد تو فقط مال من باشی ..
از اینکه تا الان بهت هیچی نگفتم معذرت میخوام .. داشت دستش و میکشید روی ریشم که صورتم و بردم عقب ..
دستش و از کرواتم جدا کردم ‌..
از جام بلند شدم و رفتم سمت در ..
در و باز کردم ..
خانم بفرمایید بیرون ..
ولی ..
همین که گفتم .. برین بیرون ..
از جاش بلند شد اومد جلوم و گفت :
یه روزی که به دست و پام افتادی میفهمی ..
رفت بیرون ..
در و محکم بستم ..
کرواتم و از گردنم دراوردم و پرت کردم تو کشوی میزم ..
دراتاق باز شد و یکی از پرستارا اومد تو ..
آقای رحمتی تو اتاق جلسه همه منتظر شما هستن ‌.. واسه انتخاب پرستار ..
سرم و تکون دادم ..
باشه ممنون ..
رفتم بیرون ..
به سمت سالن جلسه رفتم ..
دیگه تحمل هیچ دختری رو ندارم ..
در و باز کردم ..
چندتا دختر نشسته بودن و علی هم روی سکو بود و داشت براندازشون میکرد ..
تا من و دیدن از جاشون بلند شدن ..

امیدوارم از این پارت لذت برده باشین 🧡
منتظر پارت بعدی باشین 💛
کانال تلگرام : @Tonnovel

رمان شکلات داغ Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora