⌜⊱ᴘᴀʀᴛ.2⊰⌟

520 55 4
                                    

به سمت صدا برگشتم و با یه موجود خیلی زیبا رو به رو شدم.
موهای مشکی، پوست سفید مثل شکر، لب هایی به سرخی گل رز، هیکل ورزیده، قد متوسط، لباس های سرتاسر سیاه و در آخر چشم هایی به رنگ خون... همونقدر زیبا همونقدر کشنده.
تو یه دنیای دیگه سیر میکردم که اومد به سمتم و من ناخودآگاه دو قدم عقب رفتم وقتی بهم رسید با دو انگشت اشاره و شصت صورتم رو بالا اورد. بعد از اینکه براندازم کرد صورتم رو ول کرد و رو به اون مردی که سونگمین خطاب شده بود گفت "یه اتاق بهش بده و حمام کنه. برای صرف شام بیارش تو سالن غذا خوری"
سونگمین:"چشم ارباب بیون"
و بعد من رو به سمت عمارت برد.
وقتی داشتیم از باغ عمارت رد می‌شدیم نمیتونستم چشمم رو از باغ بگیرم خیلی زیبا بود ولی این تازه اولش بود وقتی رفتیم داخل عمارت با دهن باز همه جارو نگاه میکردم که با تم سفید سیاه کرمی و قرمز چیده شده بود!
شاید اگه یه وقت دیگه یکی بهم میگفت یه خونه که فقط متشکل از 4 رنگه میگفتم خسته کنندست ولی این فوق العاده‌س* - *
وقتی از پله ها بالا میرفتیم به تابلو های روی دیوار ها نگاه میکردم روی یک تابلو عکس یه زن و مرد به یک پسر بچه بود که خیلی شبیه همون کسی که سونگمین بهش گفته بود جناب بیون بود!
وقتی به در یه اتاق رسیدیم سونگمین ایستاد و رو به من گفت "اینجا اتاق تو عه تا وقتی که نگفتیم حق بیرون اومدن نداری!"
اونقدر خسته بودم و سرم درد میکرد که توان اعتراض نداشتم و فقط سر تکون دادم که گفت "دوش بگیر 2 ساعت دیگه خودم میام دنبالت برای سرو شام"
و بعد رفت. منم از سر کنجکاوی هم که بود وارد اتاق شدم. یه اتاق خیلی بزرگ با تم سفید و قرمز! یه تخت دونفره سفید و قرمز و یه کمد نسبتا بزرگ قرمز و یه میز سفید و یه کتابخونه 3 طبقه جمع و جور و یه میز کوچیک کنار تخت که اتاق رو تشکیل میدادن. دوتا در بود رفتم به سمتشون یکی رو باز کردم که سرویس بهداشتی بود درش رو بستم و اون یکی در رو باز کردم که متوجه شدم حمامه. بهم گفته بودن باید حمام کنم با اینکه نایی برام نمونده بود برای اینکه خودم رو تو دردسر نندازم رفتم و یه دوش 30 دقیقه ای گرفتم و با حوله ای که روی چوب لباسی آویزون بود خودم رو خشک کردم. از حمام اومدم بیرون و در کمد رو باز کردم و یه لباس سفید و یه دامن قرمز و زیرش یه ساپورت سفید پوشیدم.
هنوز 1 ساعت و 30 دقیقه دیگه وقت داشتم پس تصمیم گرفتم یکم بخوابم تا وقتی سونگمین میاد دنبالم خیلی خسته نباشم.
.
.
.
*کی میدونه وقتی بیدار شم چی انتظارم رو میکشه و قراره با چه اتفاقات عجیبی روبه رو شم؟!*
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پایان پارت 2 ^^

⌜⊱ᴛᴇʟʟ ᴍᴇ ʏᴏᴜ ʟᴏᴠᴇ ᴍᴇ!⊰⌟Where stories live. Discover now