⌜⊱ᴘᴀʀᴛ.7⊰⌟

303 42 1
                                    

{پایان فلش بک}
{فلش فوروارد}
<از دید یورا>
نمیدونستم دارم کجا میرم یا کجا هستم حتی اگه هم باز بخوام برگردم به عمارت جناب بیون نمیتونم گمش کردم.
دیگه بجای دویدن تو جنگل قدم میزدم.
همین طور که جلو میرفتم یه گرگ سفید با چشمای زرد سر راهم قرار گرفت.
دو قدم عقب رفتم که پشتم به درخت خورد.
اون گرگ تبدیل شد به یه انسان ولی نه هر انسانی اون یونا بود! خیلی هم فهمیدنش سخت نبود چون خیلی شبیه همون گرگی بود که بیرون از پنجره بهم نگاه کرد و رفت.
یونا سکوت رو شکست " میبینم بالاخره به حرفم رسیدی"
و اون نیشخند خاصش رو زد.
گفتم"به ریسکش نمی ارزید چون پای باکرگیم وسط بود!"
خنده ی آرومی کرد و گفت"خب حالا میخوای چیکار کنی؟"
گفتم"نمیدونم. فقط میدونم نباید بیشتر از این توی اون عمارت باقی میموندم که مبادا اتفاقی برام بیافته"
یه ابروش رو بالا داد و گفت" خب پس جایی هم برای رفتن نداری درسته؟"
سرم رو تکون دادم و گفتم" درسته...... تو میتونی کمکم کنی؟"
دوباره نیشخند زد و گفت" چرا که نه میتونی یه مدت پیش من بمونی"
با خوشحالی گفتم" ممنون نمیدونم چطوری باید برات جبران کنم"
نمیدونم چرا حس کردم زیر لب یه چیزی مثل" فقط بمیری کافیه"گفت! نه حتما اشتباه شنیدم چون اون داره کمکم میکنه.
با لبخند ساختگی گفت" با من بیا" و جلو رفت منم پشت سرش راه افتادم.
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
<از دید بکهیون>
تلفنم زنگ خورد با بی حالی جواب دادم" الــــو؟"بخاطر الکل حرف هام کشدار شده.
سونگمین بود گفت" جناب بیون پارک یورا نیستش"
این حرف کافی بود که گیجیم بخاطر الکل از بین بره.
خیلی سریع گفتم" سونگمین معلوم هست چی میگی؟"
جواب داد"کل عمارت حتی باغ هم دنبالش گشتیم ولی نبود!"
گفتم "الان میام"و قطع کردم.
پالتوم رو از روی صندلی برداشتم و پول الکل هایی که خورده بودم رو روی میز گذاشتم و از بار زدم بیرون.
.
.
.
*کجا رفتی؟ چرا رفتی؟*
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پایان پارت 7^^

⌜⊱ᴛᴇʟʟ ᴍᴇ ʏᴏᴜ ʟᴏᴠᴇ ᴍᴇ!⊰⌟Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang