<از دید یونا>
بعد از اینکه از کلبه بیرون اومدم رفتم به محلی که قراره اون موش کوچولو رو توش بکشیم.
وقتی رسیدم رفتم داخل و نیشخندی زدم. این حتما کار اون موش کوچولو رو میساخت.
3 ساعت دیگه تا تاریکی کامل هوا مونده بود.
به یکی از افراد زنگ زدم "اون موش کوچولو رو بیار به محل اجرای نقشه!"
¿"چشم خانم"
و قطع کردم.
.
.
.
{3 ساعت بعد}
<از دیدی یونا>
بالاخره هوا کاملا تاریک شد و الان اون موش کوچولو هم اینجا بود و از روی سقف با زنجیر آویزون بود و پایین پاش یه عالمه گدازه بود که اگه زنجیر های از دستش باز شن میافته توشون و خداحافظ موش کوچولو.
با این فکر نیشخندی زدم.
به بکهیون زنگ زدم. بعد از چند تا بوق جواب داد"چیشده یونا؟ یورا رو پیدا کردی؟"
با لبخند گفتم"سلام اوپاااااا بله پیداش کردم ولی از جایی که هست تکون نمیخوره و من هم نمیخوام اذیت شه اگه میشه خودت رو برسون به آدرسی که میگم"
گفت"چیییی؟ واقعا پیداش کردی؟ باشه باشه تو فقط آدرس رو بهم بده"
و زمزمه کرد"و ممنون یونا!"
با زمزمه ش انگار دنیا رو بهم دادن و گوشه لبام بالاتر رفت. لبخند شیرینی روی صورتم نقش بست. اون الان به من گفت ممنون؟ اون از من تشکر کرد؟ خدای من!
دستپاچه گفتم" ق... قابلت رو نداشت اوپا"
اون گلوش رو صاف کرد و گفت" حالا اگه میشه آدرس رو بفرست"
و همون جا بود که لبخند روی لبام ماسید.
باشه ی آرومی گفتم و تلفن قطع شد.
با نفرت به اون دختره نگاه کردم و داد زدم*"آماده ی مرگت باش موش کوچولوی دزد"*
دیدم که اشکاش با شدت بیشتری روی صورتش پایین می اومدن ولی اهمیتی ندادم و رفتم دم ورودی غار و آدرس رو برای بکهیون اس ام اس کردم و منتظر موندم بیاد.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پایان پارت 20^^
YOU ARE READING
⌜⊱ᴛᴇʟʟ ᴍᴇ ʏᴏᴜ ʟᴏᴠᴇ ᴍᴇ!⊰⌟
Actionامیدوارم از خوندن این فیک لذت ببرید این کار من و دوستم هست خوشحال میشم ووت و کامنت بزارید ♡ دوستم:Mochi_Baozi@ ژانر : رمنس_خون آشامی_انگست_دختر پسری_ماجراجویی_هپی اند خلاصه : سرد بود...... مثل قلب من...... تنها چیزی که یادم میاد تصویر خونه ی به آتی...