{فلش فوروارد}
<از دید یورا>
داشتم دنبال یونا میرفتم ولی نمیدونستم داریم کجا میریم پس تصمیم گرفتم ازش بپرسم.
گفتم"یونا داریم کجا میریم؟"
بدون اینکه به سمتم برگرده گفت"وقتی رسیدیم میفهمیم"
کم کم درخت ها تموم شدن و ما به یه عمارت خیلی قشنگ رسیدیم. باورم نمیشه خیلی قشنگه روی در و دیوار هاش گرگ حک کردن و دو طرف در ورودی دو تا مجسمه گرگ نگهبان بودن!
وقتی رفتیم داخل خونه خیلی قشنگ بود دکورش برعکس خونه جناب بیون رنگ های مختلفی داشت که به زیبایی کنار هم چیده شده بودن. فقط نمیدونم چرا وقتی یاد جناب بیون افتادم قلبم فشرده شد!
توجه ای نکردم و پشت سر یونا از پله ها بالا رفتم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پایان پارت 15^^
YOU ARE READING
⌜⊱ᴛᴇʟʟ ᴍᴇ ʏᴏᴜ ʟᴏᴠᴇ ᴍᴇ!⊰⌟
Actionامیدوارم از خوندن این فیک لذت ببرید این کار من و دوستم هست خوشحال میشم ووت و کامنت بزارید ♡ دوستم:Mochi_Baozi@ ژانر : رمنس_خون آشامی_انگست_دختر پسری_ماجراجویی_هپی اند خلاصه : سرد بود...... مثل قلب من...... تنها چیزی که یادم میاد تصویر خونه ی به آتی...