Part 1

3.3K 357 119
                                    



هوا به شدت سرد شده بود باد سوزناکی میوزید. پسر چشم ابی دستاشو دور خودش حلقه کرد تا کمی از سوز سرما رو کم کنه.

دستای یخ زدشو زیر بغلش گذاشته بود و به سختی نفس میکشید با هر بازدمش ابر سفید بزرگی کنار دهنش شکل میگرفت.

خودشو لعنت میکرد چرا لباس گرمتری نپوشیده..

چند باز سرفه کرد و با دیدن خونه ای که مقصدش بود قدمهاش سرعت گرفت. عمارت بزرگی که هیچکش تو شهر جرات رفتن به اونجا رو نداشت.

شایعه های زیادی راجب اینکه اونجا خونه شیطانه وجود داشت. ولی لویی میدونست به جز یه پیر مرد و دختر مریضش کسی اونجا زندگی نمیکنه. تو این یه سالی که با دکتر پین به اون شهر دور افتاده اومده بود هر هفته به اون خونه میومدن.

از باغ مرده ای که حیاط عمارت رو تشکیل میداد گذشت و بلاخره به در ورودی ساختمون رسید.

هیچ حسی از زندگی تو اون خونه وجود نداشت دیوارهاش به طرز ترسناکی با پیچک های خشک شده پوشیده شده بود. پرده های ضخیم خونه همیشه جلوی ورود نور رو میگرفتن و اونجا بیشتر از اینکه خونه شیطان باشه، بی شباهت به خونه اشباح نبود.

پیر مرد مسنی در ورودی عمارت رو براش باز کرد و پسر رو کنار اتیش داغ شومینه راهنمایی کرد.

پیر مرد- تو این سرما تنهایی اومدی؟ تو از این خونه نمیترسی؟

پسر که دستای یخ زدشو جلو اتیش گرفته بود لبخند زد و سرشو به نشونه منفی به چپ و راست تکون داد.

لویی- کسی جز من نبود که داروها رو بیاره. نمیخواستم بیمارتون تا فردا که پیکمون برمیگشت درد بکشه..

مرد دستشو رو سر پسر کشید. لبخند غمگینی زد.

پیرمرد- تو پسر خیلی خوبی هستی.. ولی بهتره بترسی...

پسر از جواب مرد تعجب کرد و با نگاهش دور شدن مرد رو تماشا کرد.

پیرمرد- بزار برات یه چیزی بیارم تا بخوری...چرا دکتر پین باهات نیست؟

لویی- لیام یه مریض بدحال داشت.

با فکر کردن به لیام لبخند رو لبش پررنگتر شد. چقدر به پسر توصیه کرده بود که مراقب خودش باشه و به محض دادن دارو ها باید برگرده و... اون مرد بدون شک یه پدر نمونه میشد.

لویی کیسه سنگینی که دکتر بهش داده بود رو کنار اتیش گذاشت و رو زمین جلو شمینه نشست. دستاشو جلو اتیش گرفته بود و طوری به اتیش نزدیک بود که هر لحظه ممکن بود بسوزه.

بعد اینکه کمی گرم شد و سرشو بلند کرد و به اون خونه نگاه کرد.

همیشه تاریک بود و با پرده های ضخیم پوشونده شده بود. توی همه فصول سال همینطور بود.

Monster [l.s_z.m]Where stories live. Discover now