سلام سلام
برای اینکه فرایند اپ رو سرعت ببخشم نیازمند ووت و کامنتم.. شرط میزارم تا نیاید بپرسید کی اپ میکنی.. اگه ووت به 130 برسه و کامنت 300
لطفا بوک رو تو ریدینگ لیستتون اد کنید..نايل و الكس و ادوارد تو سرنوشت بقيه تأثير دارن ولي تا چند پارت بعد كمرنگتر ميشن و لري و زيام بيشتره...
تا کی باید به کشتن ادامه میداد.. از وقتی یادش میومد بدون هدف و با دستور بقیه هرکسی سرراهش بود رو میکشت.. تو یه خلسه دردناک گیر افتاده بود و تقلاهاش برای پیدا کردن فرق بين واقعیت و رویا بی نتیجه میموند..پسر بچه 7 ، 8 ساله گوشه تاریک، دخمه سرد و نمناک نشسته بود.. ماسک عجیبی رو صورتش گذاشته بودن که نصف صورتش از جمله چشماش رو کاملا پوشونده بود، ماسک انقد سفت به سرش بسته شده بود که زیر گونه هاش رو خط مینداخت..
شخص زنجیر ماسک رو که به دیوار وصل بود رو باز کرد و با کشیدنش مجبورش کرد از رو زمین بلند بشه.. شخص دیگه ای دور گردنش حلقه فلزی رو با فاصله و از طریق میله ای که نمیزاشت پسرک بهش نزدیک بشه دور گردنش انداخت.. اون میله و حلقه انتهاش که حالا دور گردن پسر بچه بود، نمیزاشت پسرک بهشون نزدیک بشه..
اینکه جایی رو نمیدید باعث شد نتونه درست راه بره و سکندری بخوره..
حلقه دور گردنش سفت بود و باعث میشد نفس کشیدن براش سخت بشه..
نگهبان 1- این بچه واقعا انقدری که میگن خطرناکه؟ حتی نمیتونه درست راه بره..
نگهبان 2- کاری که بهت گفتن رو انجام بده..
نگهبان١- اخه یه بچه 7،6 ساله چیکار میتونه بکنه؟ 8 نفر ادمو فرستادن این جقله رو ببریم
نگهبان میله رو کشید و باعث شد پسرک به خس خس بیافته..
دستشو به حلقه دور گردنش انداخت و با کشیدنش باعث شد مرد به عقب جایی که پسر ایستاده پرت شه و با گرفت سرش باعث شد بقیه نگهبانا وحشتزده خودشونو کنار بکشن..نگهبان- ولش کن.
ماسک دور چشماش یه طلسم بود و نمیتونست بازش کنه ولی نیازی بهش نبود.. حلقه رو از دور گردنش بیرون اورد و کنار پاش رو زمین انداخت..
نگهبانی که گرفته بود از درد زجه زد و خون از چشما و گوشاش بیرون ریخت..
هری- اوپس.. این خیلی فانه...
صدای خنده های کودکانش در عین شیرینی و دلنشین بودن، لالایی مرگ بود..
نگهبان3- ازش دور بشین..
نیزه ای که سمتش پرت شده بود رو رو هوا گرفت و با پرت گردنش، دوتا از نگهبان ها رو با هم به دیوار دوخت..
YOU ARE READING
Monster [l.s_z.m]
Fanfictionبا تمام توانش ميدويد. هواي سرد رو با صدا داخل شش هاش پمپ ميكردو باعث ميشد گلوش به شدت بسوزه. سكوت شب باعث شده بود صداي جز صداي پاها و نفس هاش نشنوه. نميدونست چه مدته دويده، پاهاش ديگه جوني نداشت و بدنش در حال پاشيدن بود. صداي قلبش رو تو سرش به وضوح...