سلام و جواب سلام واجبه، به نفعتونه جواب سلامم رو بدين😒
❤️لطفا بوک رو تو ریدینگ لیستتون اد کنید❤️
ووت⭐️⭐️ و کامنت یادتون نره و به نفعتونه به اين جمله بي تفاوت نباشيد
پارت بعدنمیدونست کجاست و داره چه اتفاقی میافته.. اتاقی که توش ایستاده بود رو تا بحال ندیده بود و اصلا چرا باید اونجا میبود.. با باز شدن در خودش رو که وارد اتاق شد با بهت و چاشنی ترس تماشا کرد...
خودش که پشت میز گوشه اتاق نشست رو متعجب نگاه میکرد.. بهش نزدیک شد ولی اون شخص که خودش بود متوجهش نبود.. بطری کوچیکی رو از کشو میز برداشت و قطره اشکی که رو صورتش غلتید رو با پشت دست پاک کرد و محتوای بطری خیلی کوچیک که بیشتر از چند ثانت نبود رو سر کشید..
قیافش به شدت شکسته و داغون بود.. لبهاش ترک برداشته و پوسته پوسته بودن و زیر چشماش گود افتاده بود..
با حالت مصممی بلند شد و از اتاق بیرون رفت.. لویی پشت سرش بیرون رفت و نگران بود مبادا مردی که صورتش رو داشت رو گم کنه.. از جلو نگهبان ها میگدشتن و کسی اونو نمیدید..
نگهبان- جناب تاملسون...
مردی که شبیه لویی بود- هری برگشته؟
لویی نمیفهمید داره چه اتفاقی میافته.. یعنی مرده بود و روحش تو این دنیا سرگردون بود که کسی اونو نمیدید؟ اگر مرده بود پس اون مرد که دقیقا شبیهش بود چی؟
توجه مرد رو صدایی از پایین پله ها جلب کرد و اون مرد سمت پله ها رفت تا از چیزی مطمعن بشه..
پسر بور- من 200 تا رو کشتم.. تا دونه اخرشون رو میکشیم.. برام مهم نیست چنتا شهر و روستا نابود میشه ما فقط خون میخوایم..
خوناشام-تو فوق العاده ای نایل و از کسی که دست پرورده لرد استایلزه چیز دیگه ای انتظار نمیرفت..
پسر بود سمت بالای پله ها چرخید و با دیدن مردی که شبیه لویی بود لبخند زد و خودشو بالای پله ها رسوند..
نایل- لویی..
لویی- هری داره اشتباه میکنه..
اون پسر بور و قوی نایل کوچولو بود.. یعنی چن سال گدشته بود؟
نایل- لویی با تموم احترامی که برات قائلم ولی من با هری موافقم.. هر چی بگه، با کمال میل انجام میدم..
لویی- حتی کشتن کسایی که بیگناهن؟ این تو نیستی نایل.. هری دچار جنون شده.. اینو بفهم.. قدرت طلبی هاش دنیا رو نابود میکنه..
صداش از حد معمول بالا تر رفته بود و دستی مشت شدش نشون میداد به طور خودشو کنترل میکنه..
YOU ARE READING
Monster [l.s_z.m]
Fanfictionبا تمام توانش ميدويد. هواي سرد رو با صدا داخل شش هاش پمپ ميكردو باعث ميشد گلوش به شدت بسوزه. سكوت شب باعث شده بود صداي جز صداي پاها و نفس هاش نشنوه. نميدونست چه مدته دويده، پاهاش ديگه جوني نداشت و بدنش در حال پاشيدن بود. صداي قلبش رو تو سرش به وضوح...