سلامدر دادن ووت و کامنت خساست به خرج ندین..
میخواستم بلو ممورایز رو اپ کنم ولی اینو اپ کردم
------------
لیام چشماشو به سختی باز کرد. سردرد بدی داشت. انگشتاشو اروم رو پیشونیش کشید و از درد هیس کشید.
روی زخمش باز بود و خون رو پیشونیش خشک شده بود..
بالا تنشو از تخت فاصله داد و به ارنجاش تکیه کرد.. دور و بر رو نگاه کرد و به سختی به یاد اورد چه اتفاقی افتاده..
در باز شد و کسی وارد اتاق شد و توجه لیام رو جلب کرد.
لیام- الکس؟؟
الکس با ظرف اب و چند تیکه باند و الکل کنارش نشست.
الکس- همه دنبالتن؟
لیام سعی کرد سرشو از زیر دست الکس دور کنه. ولی الکس بی تفاوت به قیافه دردمندش زخمو تمیز میکرد
لیام- الکس برام یه کاری میکنی؟
الکس- اگه منطقی باشه حتما... ولی میدونی، احساسات شما ادما همیشه علیه منطقتون بوده..
لیام- نگران لویی ام.. میتونی بری دنبالش؟ میخوام مطمعن بشم سلامت میرسه خونه...
الکس- تلپات رو میگی؟
لیام- هنوز نمیدونه تلپاته... امیدوارم هیچوقت مجبور نشه از قدرتش استفاده کنه...
الکس بیتفاوت به حرفای لیام باندو محکم دور سرش بست و باعث شد صورتش از درد جمع بشه.
لیام- چطور میتونی انقد بهم نزدیک باشی و وسوسه نشی؟
الکس لبخند زد و مشغول بستن سر لیام شد. الکس بیشتر از هر کسی وسوسه میشد ولی جرات نداشت کوچیکترین دست درازی بهش بکنه.. زین به شدت کینه ای بود و تا اونو به بدترین شکل نمیکشت، بیخیال نمیشد..
لیام- کی رفت؟
الکس- چن دقیقه پیش وقتی دید داری به هوش میای..
لیام دستشو رو چشماش گذاشت. واقعا تحملش سر اومده بود...به زور جلوی شکستن بغضی که خیلی وقت بود به گلوش چنگ زده بود رو گرفت
لیام- کی منو میبخشه؟؟
الکس کمک کرد رو تخت دراز بکشه.
YOU ARE READING
Monster [l.s_z.m]
Fanfictionبا تمام توانش ميدويد. هواي سرد رو با صدا داخل شش هاش پمپ ميكردو باعث ميشد گلوش به شدت بسوزه. سكوت شب باعث شده بود صداي جز صداي پاها و نفس هاش نشنوه. نميدونست چه مدته دويده، پاهاش ديگه جوني نداشت و بدنش در حال پاشيدن بود. صداي قلبش رو تو سرش به وضوح...