سلام سلام سورپرایز من برگشتم...
ووت و کامنت یادتون نره..
پارت جدیدنایل خیلی کوچولو و بامزه بود. زیادی باهوش بود و به سرعت هرچیزی رو یاد میگرفت..تنها چیزی که لویی رو ازار میداد، عادت جدیدش بود که از هر فرصتی استفاده میکرد تا لویی رو گاز بگیره..
لویی خیلی خوب فهمیده بود وعده غذایی اصلی نایل رو خون تشکیل میده... نایل خون دوست داره و بیشتر از هر چیزی خون میخور..
لویی فقط میتونست خرگوش بگیره و خونشو بهش بده.. وقتایی که خرگوش گیرش نمیومد مجبور بود از خون خودش به اون شکمو که موقع گشنگی به شدت بداخلاق میشد بده..
سرعت رشدش خیلی زیاد بود و تو این دو هفته که هری رفته بود، بچه میتونست رو پاهاش راه بره و کم کم داشت سرعت راه رفتنشو بیشتر میکرد..
لویی رو زمین نشسته بود و خرگوش که تقلا میکرد رو ثابت رو زمین نگه داشته بود..
با نی گلوشو سوراخ کرده بود و خونشو تو لیوان خالی میکرد.. به بچه ای که از کولش اویزون بود لبخند زد و سعی کرد به کارش سرعت بده....نایل سرشو رو شونه لویی گذاشته بود و بی سر و صدا به کارش نظارت میکرد.
لویی- یکم صبر کن الان تموم میشه..
نایل- لو
لویی- میدونم گشنته.. الان تموم میشه..
لیوان رو دست نایل داد و بچه ای که به سرعت همه لیوان رو سر میکشید نگاه کرد.. نایل زبونشو رو لباش کشید و مشخص بود هنوز کشنشه..
لویی- متاسفم اینم به زور گرفتم.. دیگه نیست..
نایل رو روتخت گذاشت و ظرف غذاشو رو تخت گذاشت و کنارش نشست
نایل کلافه و کشنه بود.. هرچی جلوشش میومد رو گاز میگرفت. بیخودی جیغ میزد و ملافه هارو با دندوناش سوراخ میکرد..
لویی- انقد عصبی نباش..
سعی کرد قاشق غذا رو به دهنش نزدیک کنه ولی نایل اصلا راضی نمیشد..
نایل- نهههههههههههههه
لویی- نایل.. باید اینو بخوری تا من برات خرگوش بیارم..
سرشو به چپ و راست تکون میداد و از قاشق دور میکرد..لویی- اگه غذاتو بخوری میزارم گازم بگیری..
نایل خیره نگاهش کرد.. به نظر وسوسه شده بود
نایل- نهههههههه.. لو.. گریه...
لویی- اره چون درد داره..
نایل بهش نزدیک شد و خودشو تو بغلش انداخت.. لویی ظرف غذا رو کنار تخت کذاشت...
لویی- اوی.. گاز نمیگیریا..
لباس لویی رو کناز زد و سرشو زیر پیراهن پسر بزرگتر مخفی کرد..
YOU ARE READING
Monster [l.s_z.m]
Fanfictionبا تمام توانش ميدويد. هواي سرد رو با صدا داخل شش هاش پمپ ميكردو باعث ميشد گلوش به شدت بسوزه. سكوت شب باعث شده بود صداي جز صداي پاها و نفس هاش نشنوه. نميدونست چه مدته دويده، پاهاش ديگه جوني نداشت و بدنش در حال پاشيدن بود. صداي قلبش رو تو سرش به وضوح...