سلام سلام
ووت و کامنت یادتون نره.. و به پارت قبل هم ووت بدید
لطفا بوک رو تو ریدینک لیستتون اد کنین..
با دیدن جغد شاخداری که رو پنجره اتاق نشسته بود، حدس زدن اینکه صاحب اون حیون همون نزدیکیاست کار سختی نبود..
لیام- الکس کجاست؟
پرنده پرواز کرد تو تاریکی شب از نظرش محو شد..
دستشو سمت شاخه درختی که با پنجره فاصله داشت دراز کرد و اون شاخه جوان دور دستش پیجید و به لیام کمک کرد تا کنار ساقه درخت به ارومی رو زمین قرار بگیره.. از دید فیریس هایی که نگهبانی میدادن پنهان شد و مخفیانه به جایی که جغذ پرواز کرده بود رفت...
لیام- الکس..
الکس پشت بهش ایستاده بود و نمیتونست برگرده و تو صورت لیام نگاه کنه.. چطور میتونست بهش بگه زین مرده در حالی که میدونست اون خبر لیام رو به جنون میکشه..
گردنبد زین رو که به شکل دوتا مار که دور یه صلیب نقره ای پیچیده شده بودند رو تو مشتش فشار داد...
لیام- کله شق بهت گفتم برگرد پیش هری ولی خوشحالم حرفمو گوش نکردی..
میدونست اون دوتا چقد وابسته و شیفته همدیگن و با دادن خبر مرگ زین چی به روز لیام میاره..
فلش بک
هری بهش نگفت زین رو کشته یا نه ولی اگه زنده بود هیچی نمیتونست اونو از لیام دور نگه داره.. از وقتی یادش بود اون دوتا بهم چسبیده بودن.. هر جایی لیام بود مطمعنا زین هم همون دور و بر بود..
الکس همیشه عشق بین اون دونفر رو ستایش میکرد.. اولین باری که متوجه شد بلاخره زین به چیزی بیشتر از کشتن خوناشاما علاقه داره فستیوال سالانه شهر بود..
فستیوال تو میدان شهر برگزار شده بود با وجود زین زیادی برای لیام جوان هیجان انگیز بود.. لیام انقد مشروب خورده بود که نمیتونست درست راه بره و تلو تلو میخورد.. دستشو جلو دهنش گرفت به زور خودشو کنترل کرد..
لیام- هم.. همینجا وایسا..
زین- زود برگرد..
لیام سمت شیر اب عمومی که کمی دورتر بود حرکت کرد..همونطور که دور میشد جایی که زین ایستاده بود رو نگاه کرد.. حاظر نبود یه لحظه ازش چشم برداره..
زین سیگارشو روشن کرد و به دیوار تکیه داد.. صدای موسیقی و مردم از کمی دورتر به گوش میرسید..
زین- لیام زیاد دور نشو...
به نظر میرسید کسی تو شهر نمونده و همه تو میدان شهر جمع شدن.. صدای ضعیف موسیقی و نفسای خودش تنها صدایی بود که میشنید..
YOU ARE READING
Monster [l.s_z.m]
Fanfictionبا تمام توانش ميدويد. هواي سرد رو با صدا داخل شش هاش پمپ ميكردو باعث ميشد گلوش به شدت بسوزه. سكوت شب باعث شده بود صداي جز صداي پاها و نفس هاش نشنوه. نميدونست چه مدته دويده، پاهاش ديگه جوني نداشت و بدنش در حال پاشيدن بود. صداي قلبش رو تو سرش به وضوح...