Part 11

1.2K 268 276
                                    


❤️❤️سلام سلام❤️❤️

❤️لطفا بوک رو تو ریدینگ لیستتون اد کنید❤️

ووت ⭐️⭐️و کامنت یادتون نره چون باعث میشه بدونم براتون مهمه و برای نوشتن انگیزه بگیرم..

خبر خوب اینه که بلاخره سر و کله زین پیدا میشه😍😍


به بقیه بوکامم سر بزنید، نفرین امون برشما حالا من مانستر رو اپ میکردم، میومدید میگفتین بقیه رو اپ کن😐



بدنش سست و ضعیف بود.. صدای قطره های ابی که روی سنگ چکه میکردن داشت مغزشو سوراخ میکرد..

با زبون لبای خشکشو خیس کرد.. برای نوشیدن عطش غیر قابل وصفی داشت.. ولی نه نوشیدن اب..

دستشو به دیوار غار تکیه داد و احساس میکرد همه چی داره دور سرش میچرخه.. زمین زیر پاش مثل مایع، سیال بود..
(صدای تو سرش- همیشه پیدام میکنی مگه نه؟)

سرشو بین دستاش گرفت سرش فاصله ای با منفجر شدن نداشت.. چشماش میسوخت و بدنش بیش از اندازه ضعیف و سست بود.. تلو تلو میخورد و نمیتونست تعادلشو حفظ کنه..

سمت دهانه غار حرکت کرد.. چیزی که میدید اصلا خوشایند نبود.. بیرون غار دشتی پر از گلای سرخ بود..

اون گلاهای سرخ رو قبلا دیده بود، مثل جام های شراب بودن به همون سرخی و فریبندگی... .. اسمشون گل مرگ بود.. اون گل ها رو انسان ها هیچ تاثیری نداشتن ولی یه تماس کوچیک با خوناشاما و فریس ها اونا رو میسوزوند..

میشد اون گلهای خوشرنگ و که مثل جام خون بودن رو حس شوخ طبعی کائنات در نظر گرفت.. حتی بوی اون گلها باعث میشد انقد ضعیف و ناتوان بشن که نتونن رو پاشون بایستن..

چن باز پلک زد تا دیدش واضح بشه.. مغزش خالی خالی بود.. تهی بودن بیش از حد حافظش باعش نمیشد غریضش برای زنده مونده ذره ای کم بشه..

هری- بلاخره از غارت بيرون اومدي..

سرشو سمت صدا چرخوند.. بیحال و رنگ پریده بود و بدن در حال فروپاشیش، اجازه نمیداد صاحب صدا رو واضح ببينه...

تک خنده ای از بین لبهای هری فرار کرد.. دیدن حقارت و بدبختی زین براش لذت بخش بود.. زین مغرور و خودشیفته برای راه رفتن نیاز به کمک داشت.

هری- تو بهم مدیونی.. گذاشتم زنده بمونی...

زین- ازم چی میخوای؟

دكمه هاي یقه لباسشو باز كرد و پیراهنش رو تا روی شونش کنار زد..

هری- باید تشنه باشی..

Monster [l.s_z.m]Where stories live. Discover now