••وی••
به محض دیدن دختری قد کوتاه با موهایی بلند خرمایی رنگ، جونگ کوک سرعت قدم هاش رو بیشتر کرد و گفت: خودشه!
با رسیدن بهش، دختر بهم نگاه کرد و گفت: استاد وی!؟
جونگ کوک روبروش ایستاد و گفت: من برادر صاحب اون موبایلم...
دختر تلفن یی رین رو به جونگ کوک تحویل داد و گفت: داشتم از اینجا رد میشدم که متوجه اش شدم! از اونجایی هم که رمزی نداشت به آخرین شمارش که شما بودید زنگ زدم...واقعا چیز دیگه ای نمیدونم
بعد رفتن دختر دانشجو، جونگ کوک گوشی رو روشن کرد که ناگهان صدای یک نفر از داخل گوشی پخش شد:
-متاسفم جونگ کوک اما واقعا نمیخواستم کار به اینجا بکشه و مجبور بشم از خواهرت سواستفاده کنم
با تعجب به جونگ کوک نگاه کردم.
-اما میدونی که...از دست دادن اون معبد برای من بد تموم میشه! بهتره بهت یادآوری کنم من چیزی برای از دست دادن ندارم! پس...اگه میخوای بلایی سر خواهرت نیاد بهتره فردا تو مجلس با من سرگرفتن معبد یکی به دو نکنی! میتونم بهت اعتماد کنم مگه نه؟
بعد قطع شدن صدا به جونگ کوک نگاه کردم و گفتم: اون کیه؟
جونگ کوک چشم هاشو عصبی بست و با فکی منقبض و صدایی که از ته چاه بیرون میومد جواب داد: کریپت(خدای غارها)!
.....................
••جیهو••
روی زمین کنار ریوجین نشستم که یه ایون رو به جونگ کوک گفت: چه اتفاقی افتاده که هممون رو اینجا جمع کردی؟
جونگ کوک گیلاس خالی شرابش رو روی میز گذاشت و گفت: خواهرم،یی رین، رو...دزدیدن!
با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد: کسی که اون رو دزدیده کریپت خدای غارها هست! به ورنون نگاه کرد و ادامه داد: داستی که کشتیش معشوقه ای اون بود!
یه ایون با تعجب گفت: خب اون چی از یی رین میخواد؟ چرا اونو دزدیده؟
وی که کنار جونگ کوک ایستاده بود جواب داد: اون چیزی از یی رین نمیخواد! یی رین در اصل یک گروگان هست...کریپت این معبد رو میخواد! حالا که داست، تنها بازمانده ی خدای این معبد، مرده؛ کریپت میخواد اون رو تصاحب کنه!
پرسیدم: مگه این معبد چی داره؟ خب بدینش بهش دیگه! ماهم...یه جای دیگه برای موندن پیدا میکنیم!
جونگ کوک بهم نگاه کرد و انگشت اشارشو جلوی صورتم تکون داد و گفت: اشتباه نکن! وقتی هم داست هم کریپت! یک خدا و یک الهه طمع داشتن این معبد رو در سر داشتن پس یعنی اینجا یک چیز به خصوص و گرانبها داره! ما نباید اونو دستش بدیم!
ابرویی بالا انداختم که یه ایون گفت: تو مگه یک شینیگامی نیستی؟ اون چطور جرات کرده باهات دربیوفته در حالی که میدونه با نوشته شدن اسمش توی دفترچه مرگت اون درجا میمیره؟
همگی به جونگ کوک نگاه کردیم که لبخندی زد و گفت: من فقط یک شینیگامی انسانم...من فقط میتونم جون آدمارو بگیرم! نه الهه و خداهارو! اینکار بر عهده شینیگامی های الهه و خداست!
یه ایون با تعجب پرسید: پس چطور داست رو با نوشته شدن اسمش توی دفترچه ات تهدید کردی؟
جونگ کوک رو به یه ایون لبخندی زد و جواب داد: ببین لیدی کت! بزار یه نصیحتی بهت بکنم! وقتی توی میدان جنگی و میخوای قبل مبارزه رقیبت رو فراری بدی باید دست بزاری روی نقطه ضعف هاش! مهم نیست تو اون قدرت رو داری یا نه! مهم اینه طوری نقش یک موجود قوی رو بازی کنی که حتی خودت هم باورت بشه!
پرسیدم: پس الان چرا این شگرد رو روی کریپت خالی نمیکنی؟
اینبار ورنون بود که جواب داد: اون وقتی به خودش اجازه دزدیدن خواهر یک شینیگامی رو داده پس قطعا میدونه که اون فقط یک شینیگامی انسانه!
ریوجین مقداری آب جو نوشید و گفت: خب حالا چه کاری از دست ما برمیاد؟
جونگ کوک روی زمین روبروی ما نشست و گفت: من به عنوان یک شینیگامی و وی و ورنون به عنوان خدا فردا توی جلسه هستیم...تو این مدت ما برای از دست ندادن معبد می جنگیم و بقیه شما...برای آزادی یی رین!
ریوجین زد زیر خنده و گفت: و چرا باید ما یک همچنین ریسکی بکنیم و خودمونو تو دردسر بنداریم؟
جونگ کوک به دفترچه مرگش اشاره کرد و گفت: یادت نره که شماها انسانید و اگه کمکم نکنید اسم تک تکتونو توی دفترچه مینویسم!
اینبار جی هوپ بود که با تعجب گفت: این نامردیه! اخه این چه درخواست کمک کردنیه!؟
ریوجین از روی زمین بلند شد و گفت: بقیه رو شاید، اما من رو نمیتونی جناب شینیگامی!
بعد رفتن ریوجین جونگ کوک به ما نگاه کرد و گفت: مگه اونم یه انسان نیست؟
خواستم چیزی بگم که یه ایون جواب داد: من که فکر نمیکنم...
دوباره اتاق رو سکوت دربرگرفت که ورنون به طرف در رفت و گفت: من باید برم، کلاس دارم!
جی هوپ هم از روی زمین بلند شد و گفت: منم میرم یه چرتی بزنم
بعد رفتن بقیه و باقی موندن من و یه ایون و وی و جونگ کوک توی اتاق، یه ایون هم از روی زمین بلند شد و دستاشو تو جیب هودی سفیدش انداخت و گفت: درک میکنم که میخوای خواهرت رو نجات بدی اما...تهدید کردن ماهم دیگه خیلی بی انصافیه! تو انتظار داری ما جادوگرهای ترم اولی با چندتا خدا و الهه دربیوفتیم؟
به من اشاره کرد و ادامه داد: اونم ما دوتا که حتی چوب دستیمونم مشترکه!! تو میخوای مارو به کشتن بدی؟
وی روبروی یه ایون ایستاد و با لبخند گفت: شما هردوتون اربابید و خدمتگزار دارید! پس مطمئن باش مشکلی براتون پیش نمیاد!
به چشمان سیاه وی که به یه ایون زل زده بودند نگاه کردم و پرسیدم: ولی وقتی شما تو جلسه اید چه کاری از دستتون برمیاد؟
وی خواست چیزی بگه که جونگ کوک چشماشو بست و کلافه گفت: بهتره همتون برید بیرون و بزارید یکم فکر کنم...وقتی یک نقشه خوب و بی نقص کشیدم، خودم خبرتون میکنم!
...........................
••ریوجین••
مقداری جلبک توی دهنم گذاشتم و مشغول جویدنش شدم؛ جلسه مثل همیشه پر از هیاهو و دعواهای لفظی بین قبایل بود...تنها اول میز نشسته بودم و به صورت های پیر و چروکیده اشون که زیر کلی ریش و سبیل پنهان شده بود نگاه میکردم؛
-نظر شما چیه ملکه؟
به حاکم آب های شمالی نگاهی انداختم و گفتم: در چه مورد؟
-درمورد دادن معبد به کریپت؟!
با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چی؟
با یادآوری حرف های جونگ کوک اخمی کردم و گفتم: من نمیفهمم! اون معبد روی خشکی قرار داره اصلا چه ربطی به ما داره که درموردش بحث میکنید؟
دستیار که کنارم ایستاده بود چندین کاغذ روی میز گذاشت و گفت: اون معبد متعلق به یکی از فرزندان خدای آب و خدای خاک بود! بعد مرگ اون و تنها بازمانده نسلش، داست، اون معبد به هردو جبهه، یعنی خدایان آب و خدایان خشکی تعلق میگیره!
-خب...چطور میشه معبد رو در اختیار گرفت؟
یکی از رئسای قبیله با صدای مسن و بمش جواب داد: باید در مزایده ی فردا شرکت کرد سرورم!
پا روی پا انداختم و گفتم: مزایده؟ پس باید بابتش بهایی بپردازیم درسته؟
دستیار بهم نگاه کرد و گفت: ملکه...نکنه میخواید معبد رو در اختیار بگیرید؟
لبخندی زدم و با صدایی بلند و رسا رو به جمع گفتم: به عنوان اژدهای آب ها و تنها ملکه ی اقیانوس، نمیخوام اون معبد به کریپت یا هر خدای دیگری تعلق بگیره! من...میخوام اون معبد جزئی از فرمان روایی ام، ریوگو جو، باشه! ختم جلسه!
..........................
••یه ایون••
بعد رسیدن به مکانی که جونگ کوک برام لوکیشنش رو فرستاده بود با دیدن بقیه لبخند کمرنگی زدم که صدای ورنون رو کنارم شنیدم: حالت چطوره؟
برگشتم که کنارم دیدمش؛
-خوبم...ولی اگه یه بار دیگه اینجوری مثل جن پشت سرم ظاهر بشی قطعا سکته میکنم!
ریز خندید و گفت: فکر کردم متوجه ام شدی...درهرحال، ببخشید!
+حالا که همتون اینجایید میخوام جلسه رو شروع کنم!
دستامو تو جیب شلوارم انداختم و به جونگ کوک نگاه کردم که ادامه داد: فردا...من و وی و ورنون به عنوان خدا و شینیگامی به جلسه میریم و شماها به عنوان خدمتگزارما با زدن ماسک میتونید باهامون وارد ساختمان مجلس بشید! بعد...
......................
"روز مجلس 1 ساعت مانده به شروع جلسه"
بعد زدن ماسک به جیهو نگاه کردم و گفتم: چوب دستی رو بده به من! کلاه و جارو هم بمونن پیش تو!
ماسک رو روی صورتش گذاشت و گفت: نه چوب دستی پیش من، جارو و کلاه برا تو
عصبی اخمی کردم و با فکی منقبض گفتم: ببخشید ولی آخرین باری که اینجوری وسایلو بین هم تقسیم کردیم من کم مونده بود تو دستای اون اسوانگ له بشم!
ابرویی بالا انداخت که ادامه دادم: دیگه نوبت توه که یکم سختی بکشی!
تو یه حرکت چوب دستی رو از توی دستاش قاپیدم که گفت: خیلی خب...ولی بهتره از هم جدا نشیم چون با یه کلاه و جارو نمیتونم با یه جادوگر هم در بیوفتم چه برسه به کلی خدا و الهه!
-آبجی!؟
با صدای جی هوپ برگشتم که ماسک عجیب و غریبی رو روی صورتش دیدم؛ با تعجب نگاهش کردم که گفت: توروخدا اینجا دیگه سوپرمن بازی درنیار و بزار با هم حرکت کنیم خب؟ نمیخوام حالا که خدمتگزارت تو جلسه است مشکلی برات پیش بیاد!
دستمو روی شونش گذاشتم و گفتم: باشه هوسوک خیالت راحت! حتی بخوام هم نمیتونم کاری کنم چون اینجا سرزمین خدایانه و پیششون رگم از مو هم نازک تره!
بعد تموم شدن حرفم برگشتپ و به وی که پشت سرم درحال حرف زدن با جونگ کوک و ورنون بود نگاهی انداختم؛ من فقط یک بار به سرزمین خدایان اومده بودم و ماسک زده بودم؛ و اون هم بخاطر نجات دادن اون بود! برای نجات دادن خدمتگزارم! خدمتگزار سابقم...
تو فکر بودم که متوجه گره خوردن نگاهش به نگاهم شدم؛ سریع نگاهم رو ازش برداشتم و دوباره بهشون پشت کردم که صدای جین رو شنیدم: کاش ریوجین هم اینجا بود...اگه اون انسان نیست پس حداقل یه قدرتی داره که بشه بهش دلگرم بود!
توی فکر فرو رفتم که صدای جونگ کوک باعث شد به سمتش برگردیم:
-خب رفقا...چیزی به شروع شدن جلسه باقی نمونده! میدونید که باید چیکار کنید!؟
در سکوت نگاهش کردیم که گفت: جیهو و لیدی کت با من میان! جیهوپ با ورنون و یونجون با وی! جین هم به عنوان دستیار با خودم باشه بهتره!
به همراه جیهو به سمت جونگ کوک رفتیم که ناگهان مچ دستم به وسیله ی ورنون گرفته شد؛ با تعجب نگاهش کردم که رو به جونگ کوک گفت: یه ایون خدمتگزار من باشه!
جونگ کوک کلافه پوفی کشید و گفت: میبینی که جیهو و یه ایون قدرتشون مشترکه! باید هردو خدمتگزار یک نفر باشن! تنها کسی که اینجا میتونه دوتا خدمتگزار همزمان داشته باشه من شینیگامی ام! فهمیدی؟
رو کردم به ورنون و گفتم: حق با اونه...بهمون شک میکنن!
دستش شل شد و گفت: خیلی خب...
بعد ول کردن دستم به همراه جی هوپ به داخل سالن مجلس رفتند که جونگ کوک رو کرد به من و جیهو و گفت: حواستونو خوب جمع کنید! اگه سوتی یا دست و پا چلفتی بازی ازتون ببینم درجا اسمتون رو با خطی زیبا و خوانا توی دفترچه مینویسم!
نگاهم رو ازش گرفتم که جیهو گفت: ما خودمون به اندازه کافی استرس داریم میشه انقدر حرف از کشتنمون نزنی!؟
جونگ کوک لبخندی زد و رو به جیهو گفت: متاسفم عزیزم ولی میدونی که کشتن کار منه و به همون اندازه ای که حرفشو میزنم انجام دادنش برام راحته!
-ولی...اگه یی رین رو نجات دادیم و همه چی به خوبی و خوشی تموم شد چی به ما میرسه؟
جونگ کوک بعد شنیدن حرفم لباش رو غنچه کرد و تو فکر فرو رفت؛ به همراه جیهو در سکوت نگاهش کردیم که گفت: جایزه اش هم اینکه....دیگه از نوشتن اسمتون توی دفترچه خبری نیست!
با تعجب از این همه پررویی نگاهش کردم که چشمکی زد و به طرف در سالن رفت؛ به جیهو نگاه کردم که گفت: یه ایون توروخدا منو تنها نزاری! میبینی که فقط یه کلاه و جارو دارم!
با اینکه چشماش از پشت ماسک به زحمت دیده میشدند اما راحت میشد ترس رو از صداش تشخیص داد؛ نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم: نکنه فکر کردی منم خیلی دلم به اون یه تیکه چوب دستی خوشه؟ نگران نباش...اگه ازتون جدا بشم اول سر کار خودم تمومه!
...........................
••وی••
نگاهم رو از جیهو و یه ایون که پشت جونگ کوک ایستاده بودند گرفتم و مقداری چایی نوشیدم که صدای ورنون رو شنیدم: زودتر از چیزی که فکر میکردم با جیهو پیمان بستی!
بهش که روی صندلی کنارم نشسته بود و آدامس میجوید نگاه کردم و گفتم: تو هم زودتر از چیزی که فکر میکردم جای من رو پیش یه ایون گرفتی! بهت تبریک میگم
لبخندی زد و گفت: میدونی...یه ایون لایق خدمتگزاریه که تپش قلبش براش دردسرساز نباشه! نمیخوام منت سرت بزارم رفیق اما من در اصل کار رو برای تو راحت تر کردم!
نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم: ازم نخواه ازت ممنون باشم...
-خبر مرگش اومد!
با شنیدن صدای جونگ کوک برگشتم و رد نگاهش رو گرفتم که به کریپت رسیدم؛ صدسالی میشد که ندیده بودمش، اما همچنان جوان و جذاب بود...قدی بلند داشت و موهایی جوگندمی تا بالای شونه اش؛ چشمانی آبی رنگ و لب و دهنی متناسب و خوش فرم...دکمه های کت خردلی رنگش رو آروم باز کرد و درحالی که با خدایان موسیقی و هنر صحبت میکرد زیرچشمی نگاهی به ما انداخت و چشمکی به جونگ کوک زد؛ نگاهم رو ازش گرفتم که جونگ کوک دست برد سمت ظرف روی میز و شیرینی برداشت و توی دهنش گذاشت و با حرص به زل زدن به کریپت ادامه داد؛ کریپت نباید روی نقطه ضعف جونگ کوک دست میگذاشت! نباید برادر دیوانه ی من رو عصبانی میکرد...
به محض شروع شدن جلسه خدمتگزارها یکی یکی به طرف در خروجی روانه شدند؛ برگشتم و نگاهی به جیهو و یه ایون که همراه جی هوپ و جین و یونجون به طرف در میرفتند انداختم و امیدوار بودم که همه چی طبق نقشه پیش بره و اتفاق بدی نیوفته...
...............................
••جیهو••
به همراه یه ایون به طرف پشت ساختمان دویدیم و با رسیدن به بقیه پسرا ایستادیم که جین گفت: باید اتاق کریپت رو پیدا کنیم!
یه ایون درحالی که نفس نفس میزد گفت: از کجا مطمئنی که یی رین رو همینجا زندونی کرده؟! شاید اونو برده باشه توی مهمون خونه ای هتلی چیزی!
یونجون سری تکون داد و گفت: خدایان برای هر جلسه باید از سرزمین خودشون به اینجا سفر کنند و تا زمان جلسه همینجا مستقر بمونند! اونا حق رفتن به هتل و مهمون خونه رو ندارن!
زدم تو حرفشون و گفتم: بهتره که وقت رو تلف نکنیم! همونطور که جونگ کوک گفت اتاق خدایان توی ساختمان مسکونی پشت همین ساختمانه!
مچ یه ایون رو گرفتم و ادامه دادم: بهتره برای پیدا کردن اتاق کریپت، پخش بشیم! یونجون زیرزمین و طبقه ی اول رو بگرد! جیهوپ طبقه دوم و سوم! جین طبقع چهار و پنج و من و یه ایون هم طبقه شش و هفت رو! باید هرچه زودتر دست به کار بشیم!
VOUS LISEZ
Avi○r
Fantasyوی، اون یک خدای طرد شده بود که برای رهایی از بند اسارتش با من پیمان بست و خدمتگزارم شد. اون استاد سحر و اهریمن دانشگاه اسمرالدو و یک ققنوس با بال های آتشین بود که قلبی نداشت و به گفته اطرافیانم "هزاران سال بود که بدون هیچ احساسی به راحتی زندگی میکرد...