🍓|Part 7|🍓

3.5K 746 130
                                    

CHANYEOL’S P.O.V

-همه ی چیزایی که گفته بودمو آوردی؟
جونگده درحالیکه حتی به خودش زحمت نمیداد تا از ماشین پیاده بشه, لبخند دندون نمایی زد و زمزمه کرد:
-آره, همه چی. . . راحتی اینجا؟
کمی مکث کردم و بعد به پیژامه ای که تنم بود اشاره کردم.
-میبینی که چقدر راحتم. . .
خنده ی بلندی کرد و لب زد:
-بعنوان داماد خانواده بیون واقعا برازنده شدی رفیق
اما انگار که چیزی رو به یاد آورده باشه, خنده اش رو قورت داد و ادامه داد:
-یول بهتره یکم بیشتر با پسره راه بیای. . . کمپانی ده روز دیگه یه مصاحبه با یکی از مجله ها براتون ترتیب داده. بهتره باهم هماهنگ باشید. . . نمیخوام مجری با سوال پیچ کردن, مچتونو بگیره.
-لعنت بهش. . . کدوم زوجی بعد لو رفتن میرن مصاحبه که ما بریم؟
استارت ماشین رو زد و گفت:
-وضعیت شما دوتا فرق داره, خودتم میدونی. . . بجای بهانه آوردن, سعی کن یکم بیشتر بهش نزدیک شی. . . کافیه کوچکترین حرف نامربوطی بزنه تا به فاک بری.
کمی مکث کرد و درحالیکه دوباره با خنده به پیژامه ام نگاه میکرد ادامه داد:
-دیگه باید برم. . . توهم این ده روزو سعی کن عن بازی درنیاری و باهاشون کنار بیای. فعلا
با گاز دادنش و از  جا کنده شدن ماشین, فرصتی برای حرف زدن پیدا نکردم.
کلافه ضربه ای به سنگ ریزه ای زیر پام زدم و داخل خونه شدم.
آقای بیون از صبح بیرون رفته بود و حداقل میتونستم با خیال راحت داخل خونه قدم بزنم.
کش و قوسی به بدنم دادم و از پله ها بالا رفتم.
خونه ی کوچیکی بود اما بخاطر فضای رنگینی که داشت, احساس راحتی زیادی به آدم میداد.
میخواستم به سمت اتاقم برم و وسایل مورد نیازم برای اصلاح صورت رو بردارم اما با دیدن در باز بالکن, برای لحظه ای وسوسه شدم که اون مکان کوچیک اما پر از گل و گیاه رو وارسی کنم.
ساکم رو همونجا رها کردم و وارد بالکن شدم.
تعدد گلدون ها و بوی عطر خاصی که اونجا پیچیده بود, باعث شد تا به اندازه یک دم و بازدم احساس شادی عجیبی بکنم.
-عوو. . . داری لبخند میزنی. . .
اما با صدای گوشخراش اون ساسنگ فن نفرین شده, تمام خوشی لحظه ایم زایل شد.
-آیگو. . .وقتی لبخند میزنی سکسی تر میشی
سعی کردم هیچ جوابی ندم و تنها روی گرفتن انرژی از گیاه های سبز و تازه ی اطرافم, تمرکز کنم.
اما با با پیچیده شدن دست های پسر به دور بدنم, از جا پریدم و با صدای بلندی گفتم:
-داری چیکار میکنـــی؟
مالیده شدن صورتش به کمرم رو حس میکردم.
-دوست پسرمو بغل میکنم. . . و دیگه جرات نکن بدون دادن بوس صبح بخیر بری بیرون
این پسر روانی بود. . . یه روانی منحرف که میخواست منم مثل خودش به مرز جنون برسونه.
سعی کردم دست هاش رو از دور شکمم بردارم.
-بجای بوس میتونم همین الان یه مشت حواله ی صورتت کنم. . . ولم میکنی یا هم خودمو و هم تورو از همین بالکن پرت کنم پایین؟
با جدا شدن دست هاش, به سمتش برگشتم اما با دیدن نیش شل شده اش, اخم هام دوباره درهم رفت.
-ولی من الان میخوام ببوسمت و تو هم هیچ کاری نمیتونی بکنی
قدمی به عقب برداشتم و فریاد زدم:
-یــــااا. . . برو اونور. . .
اما با نزدیکتر شدنش, به نرده ی محافظ بالکن چسبیدم و سعی کردم با دست هام عقب نگه دارمش.
اما با پریدن ناگهانی بکهیون به سمتم, تعادلم رو از دست دادم و مجبور شدم با گرفتن بازوهاش خودم رو از پرت شدن به سمت پایین متوقف کنم.
-دیوونه شدی؟؟؟ داشتم میافتادم
اما اون پسر احمق, بی توجه به حرف های من دوباره نزدیکتر شد و با انداختن دستش دور گردنم خواست لبهامون رو بهم برسونه.
با بی حوصلگی جامون رو عوض کردم و اینبار تن بک رو به نرده ها چسبوندم.
-تنت میخاره؟
به چشم هاش که از شیطنت برق میزدن خیره شدم و با یکی از دست هام چنگی به باسنش زدم.
-میخوای همینجا به فاکت بدم تا دست از سرم برداری؟ مگه همینو نمیخوای؟
لبهاش برای صحبت باز شدن اما با پیچیدن صدای بلند و وحشتناکی هردومون همونجا خشک شدیم.
صدای پدر بکهیون داخل بلندگو پیچیده و تمام کوچه رو با صداش خبردار کرده بود.
-دستتو لعنتیتو برداررر تا نیومدم قطعش کنم. . . دستت اونجا چه غلطی میکنه
با بهت به اون مرد خشمگین که به ماشین شورلت قدیمیش تکیه داده و بلند گو به دست گرفته بود, نگاه میکردم و بخاطر شوک زدگی, هیچ درکی از حرف هاش نداشتم.
-مگه با تو نیستــــم؟؟؟
آب دهانم رو با ترس پایین فرستادم و خیلی سریع از بکهیون جدا شدم و قدمی به عقب رفتم.
-حساب جفتتونو الان میرسم. . .
با قطع شدن بلندگو و یورش آقای بیون به سمت در ورودی درحالیکه کمربندش رو باز میکرد, با وحشت به پسر مضطرب رو به روم نگاه کردم و لب زدم:
-جایی هست که بشه قایم شد؟
اما با تکون داده شدن سر بک به نشانه ی منفی, قلبم از حرکت ایستاد.
تا چند دقیقه ی دیگه اون مرد قرار بود من و دستی که باسن پسرش رو لمس کرده بود رو قطعه قطعه کنه و هیچ کاری از دست هیچ کس, حتی خود عیسی مسیح هم بر نمی اومد.
______________________________________________

Perfectly Imperfect Where stories live. Discover now