🍓|Part 21|🍓

2.7K 739 78
                                    

BAEKHYUN'S P.O.V

فرجه برای امتحانات بهترین فرصت برای استراحت و وقت گذروندن با چانیول بود.

درست از دیشب که ازش جدا شده بودم, تصمیم گرفتم تا بعد از مدت ها, امشب رو باهم بگذرونیم.

موهام رو با انگشت هام به سمت بالا دادم و با منگیِ ناشی از خواب بیدار شدن, به سمت طبقه پایین رفتم.

پدر و مادرم برای انجام کارهای روز مره بیرون رفته بودن و هیچ خبری جز سکوت نبود.

وارد آشپزخونه شدم و پاکت شیر رو از یخچال برداشتم.

درحالیکه شیر رو سر میکشیدم, گوشیم رو از جیب گرمکنم بیرون آوردم و شماره چانیول رو گرفتم.

-بازم خاموشه چرا؟

زیر لب زمزمه کردم و گوشی رو روی میز غذاخوری انداختم.

یعنی تو استودیو بود که گوشیش رو خاموش کرده بود؟

کمرم رو خاروندم و دوباره گوشی به دست شدم. اینبار با جونگده تماس گرفتم اما در کمال تعجب حتی گوشی اون هم خاموش بود.

-گندتون بزنن... پس برای چی موبایل میخرید.

غرولندی کردم و پاکت رو همونجا رها کردم و از جام بلند شدم تا به سمت سرویس بهداشتی برم اما با شنیدن صدای زنگ در, مسیرم رو به سمت راهروی باریک عوض کردم.

از داخل چشمی در نگاهی به بیرون انداختم و با دیدن یرین, با تعجب ابرویی بالا انداختم.

این وقت صبح, اینجا چیکار میکرد!

در رو به آهستگی باز کردم و کنار ایستادم.

-مگه قرار نبود کل فرجه هاتو تو کتابخونه باشی؟

زیر لب زمزمه کردم و درحالیکه خمیازه میکشیدم به سمت سالن رفتم.

-تو خوبی؟

با تعجب به سمتش برگشتم و لب زدم:

-معلومه که خوبم.

یرین آهی کشید و روی اولین مبلی که کنارش بود, نشست.

-جونگده احمق اونقدر بهم استرس داد که نفهمیدم خودمو چطوری رسوندم اینجا.

با شنیدن جمله اش روی مبل رو به روش نشستم و پرسیدم:

-چی شده مگه؟

نگرانی داخل سلول به سلول تنم رخنه کرده بود.

خودم رو جلوتر کشیدم و ادامه دادم:

-من زنگ زدم به چانیول و جونگده ولی هردو خاموش بودن. اتفاقی افتاده؟

کمی نگاهم کرد و بعد موهاش رو با هردو دستش چنگ زد و با صدای جیغ مانندش گفت:

-لعنت بهشون که همیشه کارای سخت مال منه...

سرش رو بلند کرد و زمزمه کرد:

Perfectly Imperfect Donde viven las historias. Descúbrelo ahora