🍓|Part 19|🍓

4.1K 814 426
                                    

BAEKHYUN´S P.O.V

-به اندازه ی کافی دور شدن... بیا تو.

به سمت حیاط پشتی رفتم و دری که اغلب بلا استفاده بود رو برای ورود چانیول باز کردم.

-مطمئنی رفتن؟

صدام رو مثل صدای خودش پایین آوردم و زمزمه کردم:

-آره... زود باش بیا تو.

مچ دستش رو از روی هودی بزرگ و قرمز رنگش گرفتم و به سمت خونه کشوندمش.

با ورودمون به آشپزخونه از در فرعی, به سمتش برگشتم و با ولع لبهام رو به سرعت به روی لبهاش گذاشتم.

بعد از چند روز دوری, دیگه عقلم سرجاش نبود.
درست همون لحظه ای که پدر و مادرم تصمیمشون رو برای رفتن به بوسان اعلام کردن, من تنها یک چیز داخل ذهنم شکل گرفت.
"با چانیول سکس میکنم!"

دیگه واقعا طاقت نداشتم؛ نمیتونستم باور کنم که در تمام این مدت, حتی یکبار هم از بوسه جلوتر نرفتم و تجاوز نکردم بهش.

دست هاش پشت گردن و کمرم گذاشته شده بود و با همون عطش دلخواهم, لبهاش رو به روی لبهای من میفشرد و با ضربه زدن زبونش از من میخواست تا اجازه بدم وارد دهنم بشه.

دست هام رو لابلای موهاش بردم و چنگی بهشون زدم.
واقعا داشتم از این همه شیرینی, ضعف میکردم.

ناله های ریز و آروممون تو هم دیگه گم شده بودن و من با هربار شنیدن صدای خواستنی و هاتش, به خودم می لرزیدم.

-دلم برات تنگ شده بود.

کمی عقب رفتم و این جمله رو روی لبهاش زمزمه کردم.

بوسه ی دیگه به روی لبهام زد و گفت:

-منم همینطور... بیبی.

با چشم های درشت شده نگاهش کردم و لبهام رو از هم باز کردم.

-بیبی؟

پوزخندی زد و درحالیکه بوسه های ریزی گوشه ی لبهام میگذاشت, لب زد:

-دوست دارم اینجوری صدات کنم.

تک تک فیکهای ددی کینکی که خونده بودم از جلوی چشم هام, با سرعت نور گذشتن.

ناخودآگاه سرم رو بلند کردم و درحالیکه داخل چشم هاش خیره شده بودم, زمزمه کردم:

-فاک می ددی...

کمی مکث کرد و با چشم هایی که حالا کمی درشت تر شده بودن, پرسید:

-ددی؟

گاهی اونقدر خنگ میشد که دلم میخواست اون لحظه بجای این موجود احمق, چانیول داخل فیکشن هارو بیرون بکشم و باهاش صحبت کنم.

-هیچی ولش کن... بعدا برات توضیح میدم... بذار به زبون خودمون صحبت کنم.

هیچ وقت اجازه نمیداد, وضعیت هات یا رمانتیکمون درست حسابی پیش بره.

Perfectly Imperfect Where stories live. Discover now