🍓|Part 17|🍓

3.3K 859 471
                                    

CHANYEOL´S P.O.V

بعد از چند ساعت سر و کله زدن با سهون و کار روی آهنگ های آلبوم, حس میکردم مغزم از شدت فشار درحال شکافته شدنه.

بعد از مدت ها بالاخره ماشین خودم رو برداشته بودم و میتونستم رانندگی کنم.

گشتن تو خیابونا وقتی شب میشه، همیشه این احساس رو به من میده که انگار زندم. زمانیکه شهر از نور و مردم پر میشه، قلبم رو آروم میکنه.

ساعت هشت شب بود و باید به دنبال بکهیون میرفتم تا از دانشگاه برش دارم.

آستین پیراهن خاکی رنگم رو بالا دادم و دستی لابلای موهای آشفته ام کشیدم.

بی وقفه کار کردن، اون هم برای چندین و چند ساعت، به طور محسوسی روی چهره ام اثر گذاشته بود و آثار خستگی به خوبی درش دیده میشد.

نیم ساعت زمان کافی بود تا بتونم ماشین رو جلوی ورودی پارک کنم و پیامی به بک بدم تا زودتر بیاد.

خوردن یک شام دو نفره، بهترین زمان برای صحبت در مورد خیلی از مسائل بود.

دستی روی صورتم کشیدم و با دهانی که برای خمیازه باز شده بود، به صندلی تکیه دادم.

با دیدن بکهیون که درحال صحبت با دوست هاش از ورودی دانشگاه خارج میشد، بی اختیار لبخندی زدم.

اما لبخندم به آرومی با دیدن اینکه بک تو آغوش پسر قدبلندی فرو رفته بود و میخندید، از بین رفت.

با هربار فشار داده شدن بدنش بین بازوهای اون پسر، انگشت های من هم انقباض بیشتری پیدا میکردن.

دستم رو روی بوق گذاشتم و نوربالا زدم تا اون دو نفر رو متوجه خودم کنم.

هردو سرجاشون بالا پریدن و بکهیون با دیدن ماشین من، خیلی سریع از جمع دوست هاش خداحافظی کرد و به سمت من اومد.

اخم صورتم رو پوشونده بود و هیچ کاری بجز دندون قروچه کردن، نمیتونستم انجام بدم.

-سلام...

با بستن در ماشین و خیره شدن به من، سری تکون دادم و بدون اینکه زحمت جواب دادن رو به خودم بدم با غیظ ماشین رو از جاش کندم و شروع به رانندگی کردم.

-خوبی؟

جوابی ندادم و پام رو بیشتر روی پدال گاز فشار دادم.

-امم... خسته ای؟

لبهام رو تر کردم و بی توجه به سوالات پی در پیش، روی مسیر پیش روم تمرکز کردن.

Perfectly Imperfect Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora