🍓|Part 18|🍓

3.5K 854 410
                                    

BAEKHYUN´S P.O.V

این دهمین فیکی بود که داشتم خلاصه اش رو براش تعریف میکردم و چانیول لحظه به لحظه با چشم هایی که درشت تر میشدن، درحال گوش دادن بود.

-یعنی من خیانت کردم به پارتنرم ولی اون احمق بازم برگشت پیشم؟

شونه ای بالا انداختم و لب زدم:

-آره دیگه...

کمی نگاهم کرد و بعد با جدیت از جاش بلند شد و سمت گوشیش که درحال شارژ شدن بود، رفت.

دست هاش رو تو هوا تکون داد و گفت:

-این چیزا احمقانست و احمقانه تر اینکه طرفدارای من فکر میکنن, خیانت همچین چیز ساده ایه که بتونن بعدش برگردن پیش پارتنرشون...

روی تخت دراز کشیدم و درحالیکه خمیازه میکشیدم، پرسیدم:

-خیلی گیر میدی... دیگه تعریف نمیکنم برات...

گوشیش رو برداشت و حین اینکه به سمت تخت قدم برمیداشت، گفت:

-باید بعدا تو لایوم باهاشون صحبت کنم... واقعا این نوع افکار برای زندگیشون خطرناکه.

دوباره داخل جلد پیرمردیش فرو رفته بود و باعث میشد تا بخوام بجای سر و کله زدن باهاش، چشم هام رو ببندم و در عالم خواب فرو برم.

اگر اون زیپ لعنتی نبود، حالا بجای خوابیدن کنار هم در حال انجام یه سری کارای دیگه بودیم.

آهی کشیدم و به سمتش برگشتم.

-هنوزم درد داره؟

درحالیکه گوشیش رو چک میکرد، جواب داد:

-حتی فکرشم نکن که بخوای نزدیکم شی... به اندازه ی کافی امشب عذاب کشیدم.

پام رو روی تخت کوبیدم و بی حوصله دندون هام رو داخل بازوهای سفتش فرو بردم و گاز محکمی ازش گرفتم.

با فریادی که کشید، سرم رو عقب کشیدم و زمزمه کردم:

-نمیخوای بگی که قراره همینطوری کنار هم بخوابیم و هیچ کاری نکنیم... پدرم دیگه اجازه نمیده تنها باشیم.

درحالیکه بزاقم رو از روی بازوش پاک میکرد، گفت:

-پوست دیکم یجوری خراش برداشته که حتی نمیتونم با دست حرکتش بدم! چه انتظاری داری؟

انگشتم رو به سمت باسنش بردم و با بیخیالی لب زدم:

-خب بذار من تاپ باشم...

برای ثانیه ای خشکش زد و بعد با دست هاش من رو از خودش فاصله داد.

-حتی شوخیشم قشنگ نیست بیون بکهیون.

اخمی کردم و روی تخت نشستم.

-دفعه پیش تو تاپ بودی... اینبار نوبت منه...

Perfectly Imperfect Donde viven las historias. Descúbrelo ahora