تهیونگ فقط دهنشو به اندازه ساندویچ باز کرد. جانگکوک به گونه های قرمز شده تهیونگ لبخند زد.
" دهن کوچیکی داری."
تهیونگ نزدیک بود با تیکه ای که داشت میجوید خفه شه.
" دهنتم کوچیک نیست، فقط ساندویچو نمیخام."
تهیونگ جلوی هر تماس چشمیو گرفت.
" مطمئنا کوچیک بنظر میاد."
جانگکوک به اذیت کردن ادامه داد، دیدن تهیونگ که گونه هاش قرمز شده بود و خجالت کشیده بود باعث هیجانش شد.
" نیست باشه؟ فقط این ساندویچ احمقو نمیخوام."
تیکه اخرو با عصبانیت جوید.
" بهتر نیست امتحان کنیم ببینم چقدر کوچیکه؟"
ساندویچو کشید عقب و انگشتاش به چونه تهیونگ خورد، صورتش به صورت تهیونگ نزدیک شد.
" همم تهیونگ؟"
الان دیگه تهیونگ گونه هاش کاملن قرمز شده بود، چشماش و دهنش از روی گیج بودن و کنجکاو بودن باز مونده بود. گرمایی از رگاش رد شد و دستاش سرد و مرطوب شده بودن. دهنش خشک شده بود. یک حس اشنایی توی دلش حس کرد و داشت از چیز بعدی که جانگکوک ممکن بود بگه میترسید.
" چ-چطوری؟" خودشو مجبور کرد که بگه.
" خیلی خب بیا ببینیم میتونی بقیه ساندویچو توی دهنت جا کنی!"
جانگکوک خندید همین طور که بقیه ساندویچو به سمت دهن تهیونگ هل داد.
تهیونگ از عصبانیت و شک بودن به جانگکوک نگاه کرد. همه اینا به خاطر این بود که ببینه میتونه بقیه ساندویچو توی دهنش جا کنه؟ واقعا؟
" واقعا جدی هستی؟"
تهیونگ غر زد، دهنش هنوز پر بود.
" اینجوری شوخی نکن"
" فکر کردی منظورم چیه؟"
کنجکاو بودن کل ذهن جانگکوکو گرفته بود.
" ه-هیچی"
تهیونگ از معذبی روی صندلیش اروم نداشت، سرعتی که شلوارش داشت براش تنگ میشد ترسوندش.
" من میرم تو اتاقم"
تا جانگکوک خودشو یا شلوار تنگشو ندیده بود سریع رفت. ' برای چی انقدر هیجان زده شدم ؟ فقط یه ساندویچ احمق بود' تا اتفاقی که افتاد توی ذهنش مرور شد خودشو توی ذهنش زد.
به اتاقش که رسید پشت میزش نشست. دنبال هر کاری بود که انجام بده خودشو اروم کنه. همه عددها به توان دو رو با خودش گفت، کل جدول ذربو با خودش گفت، شعر الفبارو سه بار خوند و سرود ملی و چهار بار خوند، هنوز هیچی کدوم کار نکردن.
" چجوری فقط به خاطر یه ساندویج احمقانه انقد هیجان زده شدم؟" تهیونگ اهی کشید و کامپیوترشو باز کرد. هنزفیریشو گذاشت و اسم سایته پورن مورر علاقشو تایپ کرد، بعدش مطمئن شد که برای محض احتیاط صداشو کم کنه.
زیپ شلوارشو باز کرد و تا مچ پاش پایین کشید، دکمه پلی ویدیو رو زد. صدای ناله های اون زن گوشاشو پر کرد، دستاش اروم به سمت باکسرش رفتن.
با سرعتی که اون زن داشت روی اسباب بازی پلاستیکی حرکت میکرد، خودشو ماساژ داد. یه حسی توی شکمش حس کرد و سرعت بالا پایین کردن دستشو بیشتر کرد.
ناله های بلند تر و بلند تر از لب هاش خارج شد و پشتشو قوس داد. با هر حرکت دستش داشت نزدیک تر و نزدیک تر میشد.
" هی، تهیونگ من می خواهم یکم بیسکویت درست کنم می خواهی-"
تهیونگ حرکت تند دستشو متوقف کرد، با ترس به جانگوک نگاه کرد.
"-چند تا.."
.
.
.
Uwu
YOU ARE READING
+18/𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( completed)
Fanfiction" من واقعا به یک پرستار احتیاج ندارم ، ۱۹ سالمه ." - جانگکوک پرستار جدیده تهیونگه • Written by @meicrodon '