تهیونگ با یه صورتی که قشنگ معلوم بود خیلی اذیت شده از مدرسه بیرون اومد.
بکهیون از مدرسه سریع بیرون اومد.
"ببخشید، ببخشید، ببخشید!" پشت سر هم تکرار کرد و دستاشو بهم چسبوند و به حالتی که انگار میخواست دعا کنه، نگه داشته بود.
"بهم بدهکاری."
به ساعتش نگاه کرد و غر زد وقتی دید چقد دیرش شده، " و تو الانم باید با من راه بیای."
دوتا پسر داشتن میخندیدن تا یه صدای بوق ماشین باعت شد دوتاشون بپرن.
" اون کیه؟"
بکهیون به تهیونگ زد و داشت سعی میکرد چهره اون فردو با وجود چراغ های جلوی ماشین ببینه.
تهیونگ غر زد وقتی دید جانگکوک با یه لبخند بزرگ داره از ماشین پیاده میشه.
" تو اینجا چه کار میکنی؟" تهیونگ جلوی هر تماس چشمیو گرفت و خواست که از کنارش رد بشه.
" پدر و مادرت یه ملاقات مهمی داشتن، پس من امشب مواظبتم."
تهیونگ چشم غره رفت.
" فردا میبینمت." بکهیون خندید و داشت اروم کنار میرفت که توسط تهیونگ تو ماشین انداخته شد." روزت چطور بود؟" جانگکوک با لبخند پرسید و به جاده داشت نگاه میکرد.
تهیونگ سوالشو نادیده گرفت و رادیو رو روشن کرد، تقریبا صداشو تا اخر زیاد کرد.
جانگکوک در جواب به کار بچگانش صدای رادیو رو کم کرد و سوالشو دوباره با لحن جدیدی تری پرسید.
" بکهیون برای شام پیش ماست." و سوالشو دوباره نادیده گرفت.
" راستش من.."
" پیش ما میمونه." تهیونگ حرف دوستشم قطع کرد.
تهیونگ به نگاه جانگکوک که معلوم بود اذیت شده توجه نکرد، از درون لبخند زد که قراره یکی دیگه تو خونه پیششون باشه.
" خیلی خب پس."
تهیونگ پوزخند جانگکوکو ندید.
.
.
:))))))
YOU ARE READING
+18/𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( completed)
Fanfiction" من واقعا به یک پرستار احتیاج ندارم ، ۱۹ سالمه ." - جانگکوک پرستار جدیده تهیونگه • Written by @meicrodon '