تهیونگ نفس عمیقی کشید و در زد، خیلی تعجب کرد که جانگکوک همون موقع درو باز کرد.
وقتی ظاهر جانگکوکو دید گونه هاش قرمز شد، موهاش شلخته بود، یه تیشرت گشاد سفید با یه شلوار مشکی راحت پوشیده بود و جوراب هاش لنگه به لنگه (؟) بود. تشکر کرد و وارد خونه شد.
دوتاشون خیلی معذب شده بودن، جلوی در وایساده بودن و به زمین نگاه میکردن.
" چیزی میخوای.. بنوشی؟" جانگکوک بدون اینکه به تهیونگ نگاه کنه پرسید. "کوکی هم درست کردم اگر بخوای.."
" خیلی خوب میشه." تهیونگ لبخند زد و کفشاشو دراورد و وارد خونه شد.
دنبال جانگکوک داخل رفت، و پشت میز کوچیکی که اونجا بود نشست.
جانگکوک چند تا کوکی و دو لیوان شیر اورد، و سریع معذرت خواهی کرد و گفت میخواد بره دسشویی. تهیونگ به گوشی جانگکوک زل زد و بعد به جایی که دستشویی بود نگاه کرد و سریع گوشی جانگکوکو برداشت، از درون دلش میخواست بپره وقتی دید که گوشیش رمز نداره.
خیلی سریع همه مسیج هاشو دید، تاریخچه همه چیزای که سرچ کرده بودو دید و همه برنامه های سوشال مدیاشو گشت، هیچ چیز جالبی پیدا نکرد. اب دهنشو قورت داد و گالریشو باز کرد. یه اخم بزرگی روی صورتش ایجاد شد، کلی عکس از صفحه اینستاگرام تهیونگ بود، ویدیو که اون شب ازش گرفته بود و کلی عکس دیگه بود.
" چرا انقدر عکس از من داره.." تهیونگ داشت هنوز میدیدشون و متوجه جانگکوکی که تعجب کرده پشتش ایستاده بود نشد تا اینکه گوشیشو از دستش گرفت. " کلی چیز.. از من تو گوشیته.."
جانگکوک قرمز شده بود و روی صندلی نشست و به تهیونگ نگاه نکرد.
" پس چطور هیچ وقت جواب مسیج هامو ندادی؟ یا حتی برای جشن فارغ التحصیلیم نیومدی؟"
جانگکوک فقط به شلوار خودش نگاه میکرد. ارزو میکرد که میتونست جواب مسیج ها و زنگ های تهیونگو بده، ارزو میکرد که میتونست برای جشن فارغ التحصیلی تهیونگ بره. اما خودشو مجبور کرده بود که نکنه، حتی یه کار جدید پیدا کرده بود تا فقط خودشو سرگرم کنه. هروقتی که به تهیونگ فکر میکرد، ذهنش فقط با چیزای کثیف ازش پر میشد و میدونست نمیتونه کنار تهیونگ باشه چون تنها چیزایی که به ذهنش میومدن همون ها بودن.
"نمیخوای جواب بدی؟"
جانگکوک سرشو بلند کرد و قیافه ناراحت تهیونگو دید. " من کاری کردم که نخوای دیگه بیای؟"
جانگکوک سرشو اروم تکون داد و دوباره به جای اینکه به کسی که جلوشه نگاه کنه به شلوارش نگاه کرد. " فقط اینه که.. خیلی سخته وقتی پیش توعم خودمو کنترل کنم. و اون شب توی دستشویی خیلی سختش کردم و بی رحم شده بودم و نتونستم کاری کنم.."
" اگه.. بهت بگم خودتو کنترل نکن چی؟"
جانگکوک تعجب کرده تهیونگو نگاه کرد. تهیونگ گونه ها و گوشاش قرمز شده بودن و رو صندلیش تکون میخورد. دهن جانگکوک یکم باز مونده بود داشت سعی میکرد یه جوابی پیدا کنه که بده.
" منظورت چیه؟" جانگکوک زیر لبش گفت و یکم اب خورد تا گلوشو تازه کنه.
تهیونگ انقدر سریع از روی صندلیش بلند شد که صندلیش افتاد و باعث شد جانگکوک از صداش بلند شده، سرش پایین بود و دستاشو بغلش مشت کرده بود.
" م-منظورم اینه چرا خودتو با عکس دو بعدی محدود کنی.. وقتی سه بعدیش هست.." از درون خودشو زد و امیدوار بود که جملش معنی داشته باشه. "ا-اگه تو منو دوست داری.. و من تورو دوست دارم.. پس نباید... ما باید.. شاید... بتونیم.." کلمه هاشو گم کرده بود.
جانگکوک با لبخند بلند شد و دستشو گرفت و به سمت اتاقش برد.
.
.
.
.
بعدی اخرین پارته:(
ESTÁS LEYENDO
+18/𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( completed)
Fanfic" من واقعا به یک پرستار احتیاج ندارم ، ۱۹ سالمه ." - جانگکوک پرستار جدیده تهیونگه • Written by @meicrodon '