-5-

10.5K 1.4K 18
                                    

"خب تهیونگ با‌ جانگ-"
" باید اخراجش‌ کنید." تهیونگ وسط‌ حرف‌ مامانش پرید و بطری اب میوشو بین دستاش فشار داد. "ازش بدم میاد."
"چرا ازش بدت میاد؟" مامانش‌ چشم غره رفت و اماده بود که تهیونگ دوباره یه چیز چرتی بگه.
"اون فقط- اون-اون بهم ساندویچ داد!"
تهیونگ برای اینکه کلمه هاشو پیدا کنه به مشکل‌ برخورد، خیلی مواظب‌ بود که از دهنش‌ نپره و نگه که همین چند ساعت پیش جانگکوک براش ساک زد.
" ساندویچ مگه چه اشکالی داره؟ منم همیشه برات ساند-"
" نه ، مامان مشکل اون نیست! فقط‌ باید هرچی زودتر اخراجش کنید. من-منظورم اینه هارین باید‌ برگرده ، اون خیلی بهتر بود!"
همین طور که بزرگنمایی میکرد دستاشو توی هوا تکون داد، امیدوار بود که مامانشو بتونه راضی‌ کنه.
" یا اینکه اصلا پرستار نداشته باشم؟ من ۱۹ سالمه ، مامان ، نباید یکم حریم شخصی داشته باشم؟"
" نه تهیونگ ، ما درباره این حرف زده بودیم. تا ۲۱ سالت بشه باید پرستار داشته باشی."
تهیونگ از اینکه شکست خورده بود اهی کشید. هیچ راهی نبود بتونه مامانشو راضی‌ کنه براش یه پرستار دیگه بگیرن. تنها کاری که الان میتونست بکنه این بود بشینه تحمل کنه.
" و من بهش زنگ زدم ، الانا باید برسه."
صدای زنگ که اومد تهیونگ حس کرد قلبش افتاده روی‌ زمین و یه چیزی توی شکمش پشتک میزنه.
" تو...بهش زنگ زدی؟"

+18/𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( completed)Where stories live. Discover now