-17-

7.9K 1.1K 31
                                    

وقتی زنگ اخر خورد همه دانش اموزها از کلاس رفتن بیرون.
اما تهیونگ تا همه برن روی صندلیش نشسته بود، هرچقدر که میتونست اروم داشت کتاباشو جمع میکرد. دلش نمیخواست بره خونه چون میدونست مجبور میشد جانگکوکو ببینه.
" تهیونگ!" بکهیون دم در کلاس تهیونگ وایساده بود و لبخند زد، " بدو بیا بریم"
تهیونگ اهی کشیدو خودشو بلند کرد، به بکهیون نگاه کرد.
" میشه بیام خونتون و اونجا زندگی کنم." تهیونگ با جدیت کامل پرسید و از قیافش معلوم بود که تو مود بدیه.
بکهیون خندید و سرشو تکون داد، در جوابش تهیونگ فقط نگاه کرد.
" اوضاع تو خونت اونقدر بده، پدر و مادرت که واقعا عالین و غذاشونم خوبه." یه ادامس توی دهنش انداخت و بلند جویدش.
" درباره مامان و بابام نیست، جانگکوکه. نمیتونم تحملش کنم." نفسشو بیرون داد و سرشو چند بار تکون داد تا موهاشو درست کنه.
بکهیون فقط سرشو تکون داد و نگاهشو از تهیونگ گرفت. توی سوکت داشتن راه میرفتن، دوتاشون به اسمون و خورشیدی که داشت غروب میکرد نگاه میکردن.
"چرا از مامان بابات نمی خواهی‌ که برات یه پرستار دیگه بگیرن؟ یا هارین برگرده حداقل.." بکهیون سکوتو شکوند و گفت.
" از جانگکوک خوششون میاد پس باید بمونه." تهیونگ نفسو بیرون داد، فقط میخواست این بحثو تموم کنه.
خیلی زود راهشون جدا شد، تهیونگ به راهش تنها ادامه داد و تمام ذهنش با جانگکوک پر شده بود.
وسط‌ راه وایساد و بلند داد زد، چند بار تو گوش خودش زد تا خودشو سرحال بیاره.
" من خونه ام،" تهیونگ اعلام کرد همین طور که وارد خونه میشد، کفشاشو دراورد و به طبقه بالا رفت.
" تهیونگ برات لباستو اماده کردم روی تختته،" مادرش سریع گونشو بوسید و رد شد. " سریع بپوشش، باید بریم."
" داریم جایی میریم؟" داشت به این فکر میکرد که نکنه فراموش کرده.
" یه قرارداد خیلی مهم بستیم ، پس داریم با همکارامون جشن میگیریم."
تهیونگ لبخند زد. بالاخره یه شب نرمال بدون حضور جانگکوک قرار بود داشته باشه. سریع توی اتاقش رفت.
" اوه راستی تهیونگ" قبل اینکه در رو ببنده مادرش گفت. " ما جانگکوکو دعوت کردیم که تنها نباشی."
"تو چه کار کردی."

چیزای مهمم به زودی میشه:))
میخواستم بدونم کسی هست که بتونه کمکم کنه پارتارو ادیت کنم چون واقعا احساس میکنم جمله بندیام خیلی بدن .... پس اگر کسی خواست لطفا بگه:))

+18/𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( completed)Where stories live. Discover now