- End -

10.6K 1.1K 119
                                    

" تهیونگ! وقت رفتنه!" جانگکوک از بیرون خونه‌ی تهیونگ داد زد، ماشینو روشن کرد و گذاشت یکم گرم بشه.
تهیونگ جلوی در ایستاده بود و همجارو نگاه کرد. مطمیئن بود که قرار بود دلش تنگ بشه. شروع به راه رفتن کرد و میخواست کوچیک ترین جزئیاتو به خاطر داشته باشه، اولین باری که مست شده بود و بالا اورد و بعدش توی حموم سر خورد یادش اومد، اتاق پدر و مادرش که هروقت بچه بود رعد و برق میزد سریع میرفت توش. اب دهنشو قورت داد و وارد اتاقش شد. تنها اتاقی که تاحالا داشته بود. اتاقی که توش کلی رقصیده بود، دوستاش اومده بودن... و اولین بلوجابشو گرفت. برای اخری سرشو تکون داد.
" عزیزم، اماده ای؟" با صدای مادرش برگشت.
سریع سرشو تکون داد و از اتاقش بیرون اومد و برای اخرین بار باهاش خداحافظی کرد. پایین رفت و با عکسای روی دیوار خداحافظی کرد. از اشپزخونه گذشت و با قاشق چنگالا خداحافظی کرد ( :/ ) . از در خونه بیرون اومد و لبخند زد، موقعش بود که فصل جدید زندگیش شروع بشه.
" ببخشید که ما نمیتونیم برای اولین روز دانشگاه با تو باشیم اما حداقل جانگکوک هست." پدرش دستشو روی شونش گذاشت و یه فشار اروم داد.
هر ستاشون همو بغل کردن و خداحافظی کردن. تهیونگ اومد کنار و با لبخند بزرگی باهاشون بابای کرد. رفت توی ماشین نشست. بالاخره داشتن با جانگکوک به یه جای دیگه میرفتن، چیزی که هفته ها بود روش برنامه ریزی کرده بودن.
" مامانت برای طول‌ راه کوکی درست کرده." جانگکوک خندید و کیسشو بالا اورد.
" همیشه با کوکی.." تهیونگ خندید، عجیب بود که کوکیا همیشه همجا بودن.. نادیدش گرفت. "حتمن اتفاقی شده."
" اماده ای بریم؟" جانگکوک دستشو روی‌ فرمون گذاشت و پاشو روی گاز گذاشت.
تهیونگ به سمت جانگکوک خم شد و لباشو بوس کرد و یه صدای بلند از بوسیدنشون ایجاد کرد و بعد با یه لبخند روی صندلیش نشست.
" بریم"
.
.
.
بالاخره تموم شد مرسی هرکسی که خوند و امیدوارم خوشتون اومده باشه:)))

+18/𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( completed)Where stories live. Discover now