بعد از چند دقیقه که صداشون کرد، بکهیون و تهیونگ برای شام دور میز نشسته بودن. تهیونگ چشم غره رفت وقتی جانگکوک خیلی خیلی نزدیک بهش نشست.
" میتونی بری پیش بکهیون بشینی، می خواهد باهات حرف بزنه." تهیونگ بدون اینکه حتی به جانگکوک نگاه کنه گفت.
" نه، من میخواهم پیش تو بشینم." جانگکوک با اعتماد بنفس جواب داد.
تهیونگ بدنشو تکون داد وقتی دست جانگکوکو روی رونش حس کرد و یکم فشارش داد.
" مرسی برای غذا!" بکهیون به تهیونگ توجه نکرد و فورا شروع به خوردن کرد.
تهیونگ سعی کرد دستشو کنار بزنه اما فقط باعث شد که محکم تر بگیره و ول نکنه.
نفسش لرزون شد وقتی جانگکوک دستشو به سمت بالا حرکت داد و به سمت وسط پای تهیونگ برد.
" شما دو تا چرا نمیخورین؟" بکهیون با دهنش که پر از غذا بود پرسید، بنظرش خیلی عجیب داشتن رفتار میکردن.
" فقط گرمه،" جانگکوک لبخند مظلومی زد، " تو بخور، نگران ما نباش."
بکهیون فقط سرشو تکون داد و به خوردنش ادامه داد، تهیونگ بهترین تلاششو کرد که نرمال باشه و غذاشو بخوره.
" میخوای من بهت غذا بدم؟" جانگکوک توی گوش تهیونگ گفت، " میدونم که از کمک کردن من خوشت میاد."
" ولم کن."
" ببخشید بیبی، نمیتونم این جوری ولت کنم، برات مثله شکنجه میشه."
تهیونگ غز زد و به پایین نگاه کرد، نزدیک بود جیغ بزنه وقتی برجستگی روی شلوارشو دید.
سریع خودشو به بکهیون نزدیک کرد، الان جلوی جانگکوک بود به جای اینکه کنارش باشه.
شروع به خوردن کرد، از درون عصبی شد که انقدر غذا خوشمزه بود.
تهیونگ نزدیک بود خفه بشه وقتی یه پا روی دیکش حس کرد.
" وو اروم باش." بکهیون به پشت تهیونگ زد، و پای روی دیک تهیونگو ندید.
" فقط انگار خیلی لازم داره،" جانگکوک باز یه لبخند مثله فرشته زد، " نگران نباش به خوردن ادامه بده."
تهیونگ چشماش گرد شد وقتی پای جانگکوک روی دیکش شروع به حرکت کردن کرد، ناله هاشو با بسته نگه داشتن دهنش خفه کرد.
"ف-فاک.." بدنش شروع به لرزیدن کرد، دستش داشت به میز چوبی چنگ می انداخت.
" چیه؟" بکهیون پرسید، " چرا انقدر قرمزی؟"
" فقط.. غذا خیلی خوبه!" به زور لبخند زد.
جانگکوک لبخند زد و به حرکت دادن پاش ادامه داد.
تهیونگ به زور یه قاشق غذا توی دهنش کرد، بدنش داشت میلرزید چون احساس کرد که خیلی نزدیکه.
" تهیونگ فقط عاشق اشپزی منه،" صورت خوده جانگکوکم داشت قرمز میشد، داشت از دیدن تهیونگ لذت میبرد." این طور نیست؟"
تهیونگ صورت قرمزشو بالا گرفت، به دوستش نگاه کرد و سرشو تکون داد.
قبل اینکه بتونه جلوی دهنشو بگیره، ناله بلندی از بین لباش خارج شد و توی شلوارش اومد، بعدش نفس نفس میزد.
همه سکوت کرده بودن و به تهیونگ نگاه میکردن. جانگکوک اروم نیشخند زد وقتی دید خودشم سفت شده.
" همین الان ارگاسم غذا داشتی؟" بکهیون بلند خندید و دستشو روی میز کوبید " لعنتش کنن ته! فک کنم واقعا خیلی خوشت اومده!"
" میرم تو اتاقم." به جوری که داشتن نگاهش میکردن توجهی نکرد، دستش جلوی دیکش بود تا لکه رو پنهان کنه.
جانگکوکو بکهیون همین طور نگاهش کردن تا از اتاق رفت بیرون، صدای غرشو و بعد کوبیده شدن درو شنیدن.
" اون عجیبیه" بکهیون گفت و به خوردنش ادامه داد.
" تو بخور من میرم یه سری بهش بزنم." جانگکوک لبخند زد و بلند شد، مستقیم به سمت اتاق تهیونگ رفت.
YOU ARE READING
+18/𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( completed)
Fanfiction" من واقعا به یک پرستار احتیاج ندارم ، ۱۹ سالمه ." - جانگکوک پرستار جدیده تهیونگه • Written by @meicrodon '