" وایسا، چه کار فاکی داری میکنی؟"
جانگکوک همون موقع که تهیونگ از ماشین پیاده شد، پیاده شد.
"منظورت چیه؟" در ماشینو قفل کرد و کلیدشو توی جیبش گذاشت.
"منظورم اینکه تا باید تو ماشین بشینی تا من میرم. من باید بهم خوش بگذره و تو فقط میشنی و هیچکاری نمیکنی."
تهیونگ سرعت راه رفتنشو بیشتر کرد و امیدوار بود بتونه از دست جانگکوک فرار کنه.
"اول از همه از اونجایی که نمیتونی رانندگی کنی به یه راننده لازم داری. اگه مست بشی من باید برسونمت خونه. و شرط میبندم حتی یه کاندوم نداری."
تهیونگ داشت میوفتاد وقتی جمله اخر جانگکوکو شنید.
تصمیم گرفت که فقط حرفشو نادیده بگیره و به هر خدایی دعا میکرد که جانگکوک مزاحمش نشه.
هردو وارد خونه شدن، صدای اهنگ زمینو دیواراو میلرزوند، تو تاریکی ادما فقط معلوم بودن، و شاتا همین طور این ور اون ور میرفتن. تهیونگ راحت میتونست از دست جانگکوک اونجا فرار کنه. تنها چیزی که میخواست این بود که از اون بانی دور بشه.
" اه ته! اومدی !"
تهیونگ همه خداهارو شکر کرد وقتی بکهیون اومد، جای بوس رو همه جای صورتشو گردنش بود، " این کیه؟"
" من جانگکوکم. پرستارش." تهیونگ یه لبخند کوچیکی زد و چشمای دوستاش که بین اونو جانگکوک تکون میخوردو نگاه کرد.
بکهیون چشماشو روی صورت قرمز شده تهیونگ نگه داشت. بکهیون با خودش فک کرد ' پس این پرستار جدیدشه؟ ' ، یه نیشخند روی لباش اومد. هرستاشون تو یه فضای اکواری وایساده بودن و تهیونگ هی این ور اون ور میشد.
" منو بکهیون میخوایم چند تا شاته مشروب بگیرم! " تهیونگ دوستشو از بغل جانگکوک کشید کنید و توی جمعیت رفتن.
.
جانگوک ادمارو کنار زد و دنبال مردی که باید ازش پرستاری میکرد گشت. ۲ ساعتو چند دقیقه ای گذشته بود و داشت نگران میشد چون تهیونگ هیچ جایی تو دید نبود. نمیتونست از اونجا بره چون تهیونگ نمیتونست رانندگی کنه.
صدای تشویقای بلندی توجه اش رو جذب کرد و باعث شد سرشو برگردونه به جمعیتی که مثله دایره جمع شده بودن نگاه کنه، چند نفری وسطش داشتن میرقصیدن. برگشت و به سمت جمعیت رفت و راهشو به سمت جلو باز کرد، چشماش درشت شدن.
تهیونگو با یه دختری اون وسط دید، هردوتاشون جوری میرقصیدن که یکم مناسب نبود.
جانگکوک وقتی صحنه رو به روشو دید، نتونست کاری کنه و فقط اب دهنشو غورت داد، تهیونگ تو یه شلوار براق چرمی بود که دقیقن دور جاهای درست پیچیده شده بود، یقه بلیزش پایین اومده بود و گردن و ترقوه هاش معلوم شده بودن.
احساس حسودی کرد همین طور که دختره با تهیونگ میرقصید، دستاش تهیونگ روی پهلوهاش بود و دستای دختره دور گردن تهیونگ بود.
تهیونگ به جانگکوک نگاه کرد و لبخند باکسی معروفشو بهش نشون داد، و بلافاصله چشماش به چشمای تیره جانگکوک قفل شده بود.
دختررو هل داد کنار و به سمت جانگکوک رفت، دستاشو به سمتش گرفت. جانگکوک دستاشو گرفت، قلبش درکنار بیت اهنگ تند تند زد و به وسط دایره کشیده شد. کسایی که داشتن نگاهشون میکردن تشویق کردن و نورا روی اونا بود.
"برقصیم؟"
YOU ARE READING
+18/𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( completed)
Fanfiction" من واقعا به یک پرستار احتیاج ندارم ، ۱۹ سالمه ." - جانگکوک پرستار جدیده تهیونگه • Written by @meicrodon '