وقتی مامان تهیونگ درو باز کرد و صدای پاشنه های جانگکوک رو زمین چوبی اومد، تهیونگ دوید بالا.
"هی تهیونگ"
تهیونگ وقتی صدای جانگکوکو شنید به زور برگشت.
سریع راهشو ادامه داد و رفت بالا توی اتاقش، با صورتش روی تخت افتاد. هیچ راهی نبود بخواد جانگکوکو ببینه. هیج وقت نمیخواست دیگه قیافه اون بانی فیسو ببینه. تهیونگ نفسشو بیرون داد و برگشت به سقف نگاه کرد.
خودشو بالا کشید و گوشیشو به بلندگوهاش وصل کرد، پلیسلیستشو گذاشت و صداشو تا اخر زیاد کرد.
تهیونگ نیشخند زد و سعی کرد موهاشو دم اسبی ببنده.
شروع کرد به بهم ریختن اتاقش؛ ملحفه هاشو از رو تختش کشید پایین ، لباساشو از کمدش بیرون ریخت ، کتاباش از کتاب خونه رو ریخت بیرون. وقتی همچیو بهم ریخت ، مرتبشون کرد. تختشو دوباره صاف کرد و ملحفه هاشو انداخت ، کمدشو دوباره جمع کرد و کتاباشو به ترتیب الفبا چیند.
بعد از تموم شدن اتاقش، ساعتو از روی گوشیش چک کرد. فقط ۲۲ دقیقه گذشته بود. تهیونگ نفسشو محکم داد بیرون، فقط بوی یه چیز شیرینو متوجه شد ابروهاش تو هم گره خوردن.
از روی کنجکاوی ، از رو تخت بلند شد ، از هال گذشت و از پله ها پایین رفت و سرشو پایین انداخته بود. صورتش و گوشاش از عصبانیت و خجالت قرمز شده بود.
توی اشپزخونه رو نگاه کرد و چند تا بیسکویت که روی کاغذپوستی بودنو اماده رفتن تو فر بودنو دید.
"اوه هی تهیونگ"
تهیونگ پرید وقتی صدای یهویی جانگکوکو از پشتش شنید. "این پایین چه کار میکنی؟ فک کردم داری با موزیک ایموت حال میکنی."
"ایمو نیست."
تهیونگ دستاشو توی جیبش گذاشت. "و فقط کنجکاو شدم. بوی خوبی میومد پس فقط خواستم ببینم چه کار داری میکنی."
"مطمئنی فقط برای این که با من وقت بگذرونی نیومدی؟" جانگکوک با یه نیشخند به تهیونگ نزدیک شد، و چشماش بدن لاغر تهیونگ تو لباس گشادشو اسکن کرد. "من خیلی تو اینکه بقیه رو همراهی کنم خوبم."
" راستش امشب میخوام برم به یه پارتی پس اصلا لازم نیست بیسکویت درست کنی. حتی به اینکه به مامانم بگی هم فکر نکن، اهمیت نمیدم چی میگی، من دارم میرم."
" میرسونمت"
تهیونگ فریز شد. به جانگکوک که داشت با دقت همه خمیر بیسکویتارو توی یه ظرف میزاشت نگاه کرد و بعدش جانگکوک ظرفو توی فریزر گذاشت.
" ببخشید؟" تهیونگ هنوز توی شک بود.
" نمیتونی رانندگی کنی،،درسته؟ میرسونمت. به علاوه اینکه اگه مست بشی به یه راننده لازم داری. تا پنج دقیقه دیگه میتونیم بریم."
تهیونگ نفسشو بیرون داد. از هیچی بهتر بود.
.
.
خیلی دوست دارم زود زود اپ کنم اما واقعا احساس میکنم هیچکس نمیخونه
YOU ARE READING
+18/𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( completed)
Fanfiction" من واقعا به یک پرستار احتیاج ندارم ، ۱۹ سالمه ." - جانگکوک پرستار جدیده تهیونگه • Written by @meicrodon '