بکهیون به بهترین دوستشو پرستارش زل زده بود، هنوز نمیتونست چیزی که داره میبینه رو باور کنه. تنها چیزی که میخواست چند تا کوکی بود.
" میبینم... مزاحم شدم.." به زور اروم خندید.
جانگکوک هم اروم به زور خندید تهیونگو حل داد عقب، شلوارشو بالا کشید و داشت کمربندشو میبست.
" نگران نباش، ماهم کارمون تموم شده بود. هرچند تا میخوای کوکی بخور."
جانگکوک از اتاق بیرون رفت و بکهیون به تهیونگ کمک کرد بلند بشه.
" چه اتاق فاکی همین الان افتاد؟"
تهیونگ سریع کامی که هنوز رو صورتش مونده بود رو کنار زد.
" من واقعا نمیدونم." تهیونگ به زمین زل زده بود و از کاری که همین الان انجام داده بود خجالت میکشید.
بهکیون اهی کشید و تهیونگ به سمت پایین کشید
" بیا بریم یکم کوکی بخوریم."
YOU ARE READING
+18/𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( completed)
Fanfiction" من واقعا به یک پرستار احتیاج ندارم ، ۱۹ سالمه ." - جانگکوک پرستار جدیده تهیونگه • Written by @meicrodon '