Moving, Guitars and Lust

1.1K 185 82
                                    

یعنی اینجوری بودم که "بسه برو استراحت کن." بعد یه صدای میگفت "نه یه کم مونده تمومش کن امروز آپ بشه." و تموم شد!!

بوک رو دوست داشتید معرفی هم کنید بقیه لذت ببرن =)

.

.

.

_______________________________

این چند روز خیلی برای من گذشته. بیشترش رو توی تختم گذروندم. دیوونه شده بودم، بیشتر درباره هری فکر میکردم، و این منو به خطر میندازخ. من چی از این میخوام؟

با خودم غر میزنم. چرا این مسئله اینقدر سخت بود؟ اون احتمالا اصلا اهمیت هم نمیده. باهاش کنار بیا.

من چجوری میتونم باهاش کنار بیام وقتی برای لحظه ای هم از ذهنم بیرون نمیره؟ من با به یاد آوردن ماجرای هتل بیشتر از اون چیزی که بهش افتخار کنم خودم رو لمس کردم.

اعصابم رو خرد میکنه چون اون قبلا خیلی با من بد رفتار میکرد، و احتمالا هنوزم همونجوریه، ولی من وسط این حس های جدید گیر کردم.

صدای ویبره از کنار تختم منو از افکارم جدا میکنه.

گوشیم رو برمیدارم و میفهمم که منیجمنت هریه. برو که رفتیم...

از طرف: منیجمت هری

یه جلسه فوری داریم. ساعت 1400 میان دنبالتون.

اخم میکنم. این چه معنی ای داره؟

بعدش وحشت میکنم. اونا میدونن ما چیکار کردیم؟ یعنی، مگر اینکه هری چیزی بگه، و من مطمئنم که چیزی نمیگه پس اونا نباید چیزی بدونن. اصلا تاثیری روی قرارداد من یا اون داره؟

همونجور که سعی میکنم اضطرابم رو کنترل کنم و شکست میخورم، دوش میگیرم و آماده میشم.

****************************************************

ساعت دو، یه ماشین میاد دنبالم، و من متوجه میشم که هری اونجا نیست. اصلا قراره بیاد؟

اوه خدای من، اگه بیاد، اصلا میتونم به صورتش نگاه کنم؟

هر چقدر به ساختمون بلند نزدیک تر میشیم، شکمم بیشتر پیچ میخوره، و وقتی میرم داخل قلبم خیلی تند میزنه. وقتی راه رفتن به دفتر رو میدونم حس احمقانه ای دارم، ولی من قبلا هم اومدم اینجا.

دکمه آسانسور رو میزنم، صبر میکنم، و بعد میرم داخل.

"صبر کن!" یه صدایی داد میزنه. در رو نگه میدارم تا بسته نشه، و پشیمون میشم وقتی میبینم هری در حال نفس نفس زدن میرسه. شت.

مسلما اونم همینجور واکنش نشون میده، ابروهاش تو هم جمع میشن وقتی منو اینجا میبینه. احتمالا مثل من فکر میکرده، وقتی که فکر کردم ممکنه اینجا نباشه.

Broken Repair  (L.S)Where stories live. Discover now