Epilogue

1.1K 158 93
                                    

.
.
.
.
.
______________

خب الان احتمالا براتون سوال پیش وامده که بعد از اون ماجراها چه اتفاقی افتاد. البته اگر براتون سوال نباشه باید تعجب کرد.

جک به جرم ضرب و شتم شدید دستگیر شد، چون یه نفر در حالی که منو گوشه خیابون میزده دیده بودتش. رفتن به دادگاه و دیدن فیلم دوربین مداربسته که از کارهاش گرفته شده بود واقعا سخت بود. باورم نمیشه که اینکارو کرده بود. من مست بودم. کنترل کارایی که میکردم دست خودم نبود. بودن در دادگاه وحشتناک بود، و امیدوارم که هیچکس همچین چیزی رو تجربه نکنه .

وان دایرکشن پیش همدیگه برگشتن. که خیلی اتفاق واضحی بود. یعنی خب، کی میتونه همچین گروهی رو ول کنه. همه پسرا دونه دونه برای انتقام گرفتن از منیجمنت، از گروه بیرون اومدن و نمیتونستن بدون یکی از برادر هاشون ادامه بدن. کمتر از یه هفته بعد یه منیجمنت جدید داشتن، و کارای آلبوم 5امشون رو انجام دادن. که مستقیم رتبه اول شد.

من با تشویق های هری به استودیو رفتم و برای آدم های دیگه آهنگ نوشتم. چندتا آهنگ هم برای آلبوم آخرشون نوشتم، و شنیدن اینکه هری آهنگ هایی که براش نوشته بودم رو میخوند خیلی خوشحال کننده بود.

رویای من داشتن یه کمپانی ضبط موسیقی بود، و خب باید دید این رویا منو تا کجا پیش میبره.

و در مورد من و هری... دیگه هیچوقت ندیدمش.

شوخی کردم!!

ما یه رابطه ای رو شروع کردیم. هر چند خیلی مجبور نبودیم از همدیگه نظرمون رو بپرسیم. فقط همینجوری اتفاق افتاد. یعنی خب، ما جدانشدنی بودیم، پس فقط خودمونو با شرایط وفق دادیم. نمیدونم چجوری شد، پس ما کار میکردیم و همدیگه رو میدیدم و این جواب داد. منظورم رو اشتباه نگیرید، چند هفته ندیدنش افتضاح بود، ولی وقتی بعدش همدیگه رو میدیدیم بهترین حس ممکن بود.

یعنی، به عنوان مثال بخوام بگم. هری الان حدودا 3 هفته نبوده و من دارم کم کم دیوونه میشم. امروز میخوام برم فرودگاه دنبالش، و الان حدودا 3 ساعتی میشه که آماده شدم. پاهام مدام از استرس تکون میخورن، و باید خودمو کنترل کنم تا ناخن هامو نخورم.

همینجور که ثانیه ها رو دونه دونه میشمرم، به این فکر میکنم که این بدترین مدتی بوده که از همدیگه دور بودیم. خیلی حوصله سر بر بود! تقریبا هر روز تلفنی صحبت میکردیم، ولی تنها شنیدن صداش کافی نبود.

نیاز دارم ببینمش. میتونستم حس کنم که نزدیکتر از موقع‌های دیگه‌اس اگر اصلا همچین چیزی امکان داشته باشه؟

همونجور که اینجا نشستم و فکر میکنم، درباره اینکه چقدر دلم براش تنگ شده، کاملا یادم میره که 5 دقیقه پیش باید راه میوفتادم. دیرم که نمیشد ولی میخواستم که ببینمش!

Broken Repair  (L.S)Where stories live. Discover now